وقتی من بچه بودم
عاشق این سه تا عکسم.. وقتی اون ماهیه رو دیدم رفتم نگاشون کردم خوشم اومد گفتم بزارم تو وبم از بچه گی هام اونجایی که لباسم سبزه اداره ی بابامه توی بوشهر .2 سالگی اونجا هم منم وقتی ده ماهم بود و زهرا دختر عموم که یک سال و نیم ازم بزرگتره و دلم خیلی براش تنگ شده و اونجایی که لباسم قرمزه دو سه سالم بود رفتیم عسلویه (کنار کنگان-بوشهر)و همونجایی که من وایستادم به پالایشگاش اضافه شده و همونجایی که هستم به قول بچه گی هام یه دونه چوب کبریت بزرگ گازی هست که هیچ وقتم خاموش نمیشه هههه امروز حس مطب گذاشتنم گل کرده بای بای ...