وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

بوشهر..شهریور

سلام سلام شهربیورتون با تاخیـــــــــــــــــــــر مبارک! ایشالاه ماه خوبی براتون باشه... مرداد ماه بود بسی قشنگ...به منم نگین تنبل دارم تو اینترنت صرفه جویی میکنم!! خوب داداش بنده با بابام یک تبلت خریدن که سالی ماهی دست من میرسه.... بابام دو روز رفته بود ماموریت..شب اول برقا هی میرفت... ما هم رفتیم خونه خالم شام خوردیم که من خونه فاطمشون بودم من اصلا از تاریکی نمیترسم ولی مامانم پسر خالمو فرستاد دنبالم که تنها تو تاریکی نیام...اونم گفت بیا دیگه؟ من دویدم پام به پله گیر کرد زانوم کلا ناقص ناقص شد..خبر مرگم هم فردا مسابقات دارم .از اونجایی که یه پارک خیلی کوچولو تو شهرکمون درست کرده بودن و خیلی به فع سینا بود..تا ساعت 1 تو پار...
5 شهريور 1393

تبریک ویژه ی روز معلم

پست ویژه روز معلم... خوب این اولین سال راهنمایی بود که من نزدیک به 9-10 تا دبیر داشتم. اکثرنشون خوب بودن یعنی میشه گفت کلا خوب بودن اگه بخوایم دبیر قران و شیمی و گیر های یه عدشون رو از من فاکتور بگیریم.. به خصوص خانوم قدرتی و ریبوزوم..که از همه بیشتر دوستشون میدارم.. خانوم قدرتی با اینکه خیلی سنتیه ولی خیلی مهربونه و خانوم ریبوزوم م چون جوونه حرف مارو خوب میفهمه.خوب درس میده و من هم به بدن انسان علاقه ی زیادی دارم یعنی کلا زیست شناسی علاقه دارم 13/2/93 کلا خواستم روز معلم رو تبریک بگم با تاخیر زیاد چون اینترنت تموم شد. جمله نوشته:معلم یعنی م:محبت جاودانه ع:علم بی پایان ل:لمس عطوفت م:مهربانی و خنده و شادیـــ...
22 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

با امدنت دیگر هیچ تخته سیاهی سیاه نبود وقتی نور در دست میگرفتی و روشنایی دانش را منتشر میکردی           خود را سوختی و مارا ساختی             از لوح کلاس تا لوح وجود                روی سپیدمان را از تو داریم.                                                                                معلم عزیزم روزت مبارک تقدیم به همه ی معلم ها دنی...
13 ارديبهشت 1393

بی او هرگز...

سلام به دوستان خوبم با نارحتیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خیلی زیاد دیگه چی از این بد تر بود یادتون میاد روز اول وقتی  که وارد کلاس شد چه قدر ترسیده بودم... فکر میکردم پدرمو در میاره... حتی ازش بدم میومد... چند روز بعد...عاشق درسش شدم عاشق زیست عاشق زندگی با چشم باز عاشق دبیرم...ولی.... شنبه زنگ اخر یک لحظه کپ کردم... خانوم سعیدی گفت دیگه کلاس مارو نمیگیره... یه عده میگن حتی شاید بخواد از این مدرسه بره... و اینجا که هیچی جز اشک ریختن ارومت نمیکنه ..اشک ریختنم ارومت نمیکنه... ولی جز گریه کردن دیگه راهی نداری که... زنگ اخر که زیست داشتیم اروم اروم اشک ریختم واسه خانوم سعیدی...اصلا...
11 اسفند 1392

من و من...دوست من

سلام دوستان خلاصه میگم و میرم. کارنامه عالی شدم 19.71 زیست نوزده گرفتم و یه کار خیلی بدی کردم. امروز دبیر زیستمون درس نداد حرف زد.....درس داد درس زندگی رو داد. امروز من یه جور دیگه به این دنیا نگاه میکنم.. امروز ..من عوض شدم میخونم که بفهمم میخونم که با لندن و امریکا برسم میخونم که پرفسور میکرو بیولوژی بشم. من .....تلاش میکنم و بهش میرسم. با کمک خدا هم بهش میرسم. نوزدهی رو که از زیست گرفتم تو وجودم حک میکنم. این نوزده امروز 23 اذر از هزاران بیست ارزشمند بود. دوست من همیشه تلاش کن و هدف داشته باش،ایمان داشته باش به انجا خواهی رسید،به فکر خواسته های ظاهری نباش...جوری فکر کن،جوری زندگی کن که بودنت الگو باشد.. یادت نرود ...
23 آذر 1392

سفرنامه من

سلام به همتون از همین اول بگم که لطفا به ادامه ی مطلب برین و مطلبو کامل بخونین.ممنون بالاخره عضممو جزم کردم و شروع کردم به نوشتن اخه یه بار نوشتم  عکسام نبود.دیشب رفتم برم بنویسم رم ایدرم شکست,یه بار بدون اینکه نگاه کنم نصفشو نوشتم دیدم همش به زبان انگیلیسه و خلاصه نا امید شدم  تا الان   پسر خاله ی بابامشون از تهران اومده بودن خونه ی ما اخه یکی از فامیل های دورشون فوت کرده بود روز سوم که میخواستن ستن برن عموم گفت(پسر خاله بابام):شما هم با ما بیاید گیلان ما اونجا خونه داریم و بابام هم قبول کرد   به دلیل مدرسه من که از شهریور شروع میشه و ماه رمضون هم بودو من مسابقات داشتم نمیتونستیم یه مسا...
28 مرداد 1392