وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

وقتی من بچه بودم

عاشق این سه تا عکسم.. وقتی اون ماهیه رو دیدم رفتم نگاشون کردم خوشم اومد گفتم بزارم تو وبم از بچه گی هام اونجایی که لباسم سبزه اداره ی بابامه توی بوشهر .2 سالگی اونجا هم منم وقتی ده ماهم بود و زهرا دختر عموم که یک سال و نیم ازم بزرگتره و دلم خیلی براش تنگ شده و اونجایی که لباسم قرمزه دو سه سالم بود رفتیم عسلویه (کنار کنگان-بوشهر)و همونجایی که من وایستادم به پالایشگاش اضافه شده و همونجایی که هستم به قول بچه گی هام یه دونه چوب کبریت بزرگ گازی هست که هیچ وقتم خاموش نمیشه هههه   امروز حس مطب گذاشتنم گل کرده بای بای  ...
21 فروردين 1393

پست تصویری

سلامـــــــــــــــــــــ اینم پست تصویری که خیلی وقت بود میخواستم بزارم ************************** اول این عکس سینا بود که خیلی دوسش دارم   یه عکس از طبیعت(روز سیزده بدر)   جاییه که ما بهش میگیم کلزا و اینجاها خیلی زیاده    این عکسیه که از طبیعت گیلان گرفتم و خیلی دوسش دارم   این عروسکی رو که میبینید یک یادگاری بزرگ از بوشهر...بیشتر از 15 بار با من راه بوشهر تا گلستان رو طی کرده..فکر کنم سوار هواپیما هم شده و من خیلی دوسش دارم.   هدیه ای که دریافت کردم و خیلیــــــــــــــــــ دوسش دارم   مدلی که فاطمه دختر داییم برای عیدی دادن درست کرده   ...
21 فروردين 1393
1