وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

میل گنبد-از شنبه تا سه شنبه

1393/5/17 13:27
نویسنده : سوگند ❤سپیده
732 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکشنبه..مامانم چکاب داشت که رفتیم گنبد و من و داداشم هم رفتیم خونه عمم...و طبق معمول من و مریم جفنگی پریدیم اداره که توی اتاق بابام لب تاپ قدیمیم رو دیدم..وای که کل خاطره هام زنده شد...هنوز کل فایلام توش بود ..خندونک

بعدش چون خیلی شلوغ بود و بابام هم کلی کار داشت اومد اداره و ما رو از اتاق خودش محروم کرد و رفتیم اتاق اونوری..سکوتاز شانس کم ما بلند گو نداشت و اینجا بود که هندزفری خودشو نشون داد عینکو تونستم چند تا چیز به مریم نشون بدم..کار بابام که تموم شد رفت دنبال مامانم..بابای مریم هم که نمیدونست ما داخلیم در اداره رو قفل کرد و رفت بیرون با کلید ها!!!هیچی دیگه ما 2تا گیر افتادیم داخل اداره..قه قهه.که تا بابای مریم اومد طول کشید و نتونستم کلاس زبان برم.........چشمک

شبش با خالم شون رفتیم بیرون شام...خوب خیلی خوش گذشت ...

ولی یه اتفاق بود که منو ناراحت کرد..     پسر عموی همکار بابام با موتور تصادف کرده و ضربه مغزی شده و رفته توی کما..از همینجا میخوام که براش دعا کنید..گریهحالا این بدبخت رو از ساعت سه بعد از ظهر تا ساعت 10 شب دیشب دکتر ندیده بودتش...یعنی به این نتیجه رسیدم که اگه توی بیمارستان های اینجا اشنا نداشته باشی درجا میمیری...عصبانی

دیگه هیچی بابام یه سر رفت بیمارستان و دکتر رو به زور کشید اوردتش سر مریض..

بعد شام هم رفتیم میل گنبد میخواستیم تا بالاش بریم که ساعت 11 شب مرتیکه برگشت گفت تعطیله..دلشکسته

حیف اونجا ملت بود وگرنه باهاش دعوا میگرفتم..خیر سرش اینجا یه عالمه مسافر هست که اومدن میل گنبدو ببینن که سر ساعت یازده شب گرفتن تعطیش کردن.شیطان.به سرم زد از اونورش یواشکل برما ولی گفتم یکی میبینه شر میشه..اره دیگه کلی عصابم بهم ریخت..و فقط تونستم دو سه تا عکس از پایین بگیرم..ساعت 12و نیم هم برگشتیم و ساعت 2 نصف شب هم خوابیدیمخندونک

پسندها (2)

نظرات (0)