یه شنبه ی پر مشغله
سلام به همتون همین الان یه خبر خیلی خوشحال کننده شنیدم که باید بگم یوهووووووووووووووووووووووووو
اونم اینه که توی مدرسه منو اوا جومن با هم همکلاسیم.از این موضوع خیلی خوشحال شدم
.دوستی ما از کلاس اول شروع شد با اینکه ما اصلا همو نمیشناختیم و با یه دونه پسته شدیم صمیمی ترین دوستای مدرسه مون .کلاس دوم هم مامانامون با هم صمیمی شدن و بعد فهمیدیم باباهای ما صمیمی ترین دوستای هم تو مدرسه و راهنمایی و دبیرستان و سربازی بودن !
و ما فقط یه بار اونم کلاس چهارم سر یکی از دوستامون یه زنگ باهم قهر کردیم همین تازه نصف یا بیشتر لباسامون مثل همن اخه با هم و از یه جا خرید میکنیم غیر از ما:ایدا /یاسمین(یاسی خودمون که تو بدمینتون هم هست)/مریم ب(دوست همکلاسیم نه ها)هستن و مریم ومبینا رفتن اون کلاس از رفتن مبینا خوشحالم اخه یکم از ادم توقع زیادی داشت و یکم به ادم میچسبید ولی دختر خوبی بود مریم هم که یکی از دوستای صمیمی بود که رفت اون کلاس.
حالا راجب مسابقات امروز من از بین 20 نفر پنجم شدم که چند دلیل داشت واسه توجیه کردن خودم:
1:پام به شدت گرفته بود
2:اینقد مربی شون حرف میزد که ادم کاملا تمرکزشو از دست میداد
3:اعتماد به نفسم خیلی کم بود و به همین دلیل دستو پامو گم میکردم
4:توی این دو هفته ما فقط دوبل(چهار نفره)بازی میکردم و اصلا فکر نمیکردم مسابقات انفرادی(2 نفری)باشه
و گرنه باید اول میشدم
و خبر بد
اینه که من امروز هم دوباره فوق العاده کلاس زبان کوفتی رو دارم که به لطف الهی موقع مدرسه ها از دستش راحت میشم
تازه امروز مدرسه ه داشتیم که بچه های بد یعنی منو اوا به دلیل مسابقات نرفتیم و بچه ی خوب یعنی یاسمین رفت که این خبر خوب رو دریافتیدم ما ساعت 12 و ربع رسیدیم که مدیرمون زنگ زد گفت پاشین بیاین گفتیم ما خسته ایم و از جنگ برگشتیم ای خانوم مدیر ...............(نوستالیژی!)اون هم قبول کرد
اینم از یه شنبه ی خیلی پر مشغله
باااااااااااااااااای
جمله نوشته ها :لبخند بزن و غم ها را فراموش کن.گاهی قوسی کوچک معماری بناییی را نجات میدهد
خنده نوشته ها:باید پیش از تموم شدن تابستون بهتون یاد اوری کنم در ماه اخر جنگ کولر خود را برای جنگ زیاد کردن بخاری اماده کنید...!
پ.ن:امروز شنبه 2/6/92 ساعت :23 و 2 دقیقه
پ.ن 2:چون مطالبم رو از این به بعد سیو میکنم توی ورد .میخوام سن وبلاگمو و تاریخ رو بنویسم