وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

هفته ای که گذشت

سلامـــ* این روزها اتفاق خاصی نمیوفته.   از همین الان بگم اگه غلط زیاد دارم بخاطر کیبورد لب تاپه که فارسی نداره. سرعتم که افتضاح!!! شنبه که هیچ اتفاقی نیوفتاد ولی غروبش اومد زمین پشتیمونو که تازه خریدیم و دیوارشو خراب کردیم تا حیاط بزرگه رو باغچه بندی کنیم. دو سه روز بود که کار گرا اونجا کار میکردند و هوااااااااا هم گرم. یکشنبه هم رفتم باشگاه تپلی نبود ولی خانوم مشمول فلشمو داد.راستی نیمرو درست کردم ولی چون بجای یکی دوتا توش ریختم اصلا خوب در نیومد و خیلی پف کرد. دوشنبه همه جمع شدیم خونه مادر جونم (مادری) و منو فاطمه و مهسا خوش گذروندیم و خیلی حاااااااال داد .با داییمم کلی رفتم اینترنتو کلی بی...
30 شهريور 1392

اتاق مرتب کردن من!

سلامـــــ به همه ی دوستان عزیزم. پنج شنبه صبح رفتم بدمینتون.بدک نبود ولی نصف بیشتر زمینا رو من جمع کردم. دستم هم خیلی بهتر شده.امیدوارم دیگه نگیره. حالا براتون بگم از جمعه صبح ساعت 10 بیدار شدم و صبحونه خوردم. بعدش رفتم تو اتاقم تا یا برم فیلم ببینم یه یه دستی روی این اتاق بمب منفجر شده بکشم.گرفتم اتاقم رو کردم مثل دسته ی گل.! همه ی لباسام رو تا کردم ,کاورمو و مرتب و کردم خلاصه خیلی ترو تمیز ولی 5 دقیقه دیگش دوباره اتاقم منفجر شد. اخه تصمیم گرفتم یه دست اساسی روی این اتاقم بکشم که از کلاس اولم که از بوشهر اومدیم همینجوری درست کرده بودمش. اول کمد زیر تلوزیون رو کلا ریختم بیرون. پر از عروسک بود و و...
23 شهريور 1392

پست تصویری من(مدرسه)

ــــــــــــــــسلامـــــــــــــ بالاخره 90 درصد چیزای مدرسمو گرفتم. ماشالله کیف ها همه از 80 تومن شروع میشه . امروز صبح هم رفتم لوازم تحریرم رو گرفتم. خودکار های پونصد تومنی 5-6 برابر شدن! بعد هم رفتم خونه فاطمشون. غروب هم دوباره رفتم پیش فاطمه.فعلا یلدا اینورا نمیاد!وبلاگشم یکی گرفته  و حذف کرده! جاتون خالی الان داشتیم بلال میزدیم تو رگ. این خوشمزه ی پستمون:   بالاخره یه پست کوتاه نوشتم اما حس حال پاییزی دلم,.تو پست بعدی اخه نمیخواستم زیاد این پستو شلوغ کنم.بای پ.ن: مدیرمون گفت فقط چهار تا دفتر بخرید که روز اول مدرسه سه تاشو واسه ریاضی,عربی و زیست بیاریم.بقیشم بزارید روز اول میگم واسه ...
20 شهريور 1392

تموم شدن اینترنت.اینروزا

سلام به همه ی دوستان عزیزم. 3 روزی بود که بی اینترنت شده بودیم دقیقا وقتی که میخواستم تبریک بزارم که نمیدونم رسید یا نه پنج شنبه رفتم بد مینتون .نمیدونم چرا ولی فقط 5 نفر بودیم نه تپل بود نه اوا یاسمین هم خونمو با حرفاش وش اورده بود و هی ازم ایراد میگرفت. دیگه از سه ساعت 1 ساعتشو نشستیم و بازی های بزرگترا رو نگاه کردیم   غروب رفتم کفش گرفتم.طرح لی داره ولی به قول داداشم  جینگیل مینگیل نیست که بخواد گیر بده .شاید عکسشو بزارم ولی سینا دیگه تا مرز دیوونه کردن من رفت هی میگفت بر م بیرون برم بیرون .خودم راه برم.بابا بغلم کنه.مامان بغلم کنه . خلاصه دییونه شدیم و تنبیهشم این بود که امشب از خونه محمد طاه...
18 شهريور 1392

روز دخمل به تموم دوستای عزیزم مبارک

  از همینجا روز دخمل رو به همه تبریک میگم امید وارم که همه ی دختر های دنیا اینده موفق و واسه خودشون کسی بشن رو دست پسر جماعت هم بزنن !   به افتخار دخملا ... ************* میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید روز دختر مبارک ...
15 شهريور 1392

مهمونی دیشب/بدمینتون

سلام به دوستای خوبم دلم طاقت نداد که مطلب نزارم گفتم شده یک خطم بنویسم و برم ولی میخوام زیاد بنویسم یکشنبه رفتم باشگاه و دیدم هیچ کی نیست همون موقع خانوم مشمول زنگ زدو گفت که کلاس مونو دادن به یکی دیگه و کلاس تعطیله  منم کاملا دپرس برگشتم خونه و دیدم که زن عمومشون اومدن خونمون غروب هم رفتم پیش فاطمه و کلی با هم حرف زدیم و خلاصه حال داد دوشنبه هم که شهادت بودو طبق معمول اخر شهریور منم بیکار و رفتم تموم کتابهای جدید رو ا تو اینترنت دانلود کردم و شروع کردم به خوندن اونا از همین الان ریاضیش کلی غلط املایی داره.علومشم بدک نیست و هنر خیلی کم نقاشی کردن داره !شاید فقط یکی خوبیه ریاض...
13 شهريور 1392

یه روز بد که قرار بود خوب باشه

سلام به همه پریشب رفتیم واسه من کفش خریدیم بعد همینطوری گفتیم یه سری تا خونه یلداشونم بزنیم ما که رفتیم بالا و پشت اینترنتو کامپیوتر تا شام  ,بعد شام تصمیم گرفتیم که فردا باهم بریم جنگل           . صبح هم که رفتم بد مینتون و عالی بازی کردم خیلی خوب یعنی مثل این خارجی ها هستن موقع اسمش میپرن (ضربه ای که توی بدمینتون تا توپ بلند میشه میکوبن)دیگه سوم شدم چون از تپل باختم ولی خیلی خوب بازی کردم تا حالا اینقد از خودم راضی نبودم بگذریم          شبش رفتیم عروسی دختر دایی مامانم خوب بود ولی مثل جنازه رسیدیم خونه و خوابیدیم  جمع ک ردن وسایل برای جنگل...
10 شهريور 1392

اولین روز فوق العاده+کلاس زبان تموم

سلام  به همتون اینم از اولین روز مدرسه ها شنبه که نبودیم دوشنبه رفتیمو و من اصلا فکر نمیکردم گشنم میشه حالا از این بگذریم وقتی میخواستم برم داداشم رفتو جورابای بابا مو دراورد و پوشیدو گفت: ابجیــــــــــــــ منم باهات بیام؟میام . دیگه من تو حیات بودم داداش باهمون جوراب های خیلی بزرگ دمپایی پوشید دیگه گرفتم جوراباشو دراوردم و تا سر کوچه بردم وقتی  سرویس اومد بوسم و کردو گفت به قول خودش خدابس ! وقتی رفتیم مدرسه کلاس داشت شروع میشه و بگم ما 30 ثانیه قبل شروع رسیدیم که باید 10 دقیقه زود تر باشیم! دیگه اومدیم و یهو مدیرمون خانوم کهساری اومد چشمتون روز بد نبینه این قدر این خانوم کهساری سختگیره ...
6 شهريور 1392