وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

سلامـــــــــــــــــــــــــــ*یه نکته

 

 

hk07سلام به همتونhk07

hk58من سپیده ام13 سالمهhk58

hk09خوشحالم که وبلاگم اومدینhk09

hk40 اگه نظر بزارید خیلی خوشحال میشمhk40

hk33ممنونم که چجشماتونو صرف دیدن وبلاگم کردینhk33

 

 

یه چیزی هست که باید اینجا بگم..من قبلا از اینکه وبلاگ قبلیم حذف شه با اسم اصلیم یعنی سپیده وبلاگ مینوشتم..بعد چون یک ایکسی که نمدونم کی بوداسممو مسخره میکرد..برای خودم سم مستعار یعنی سوگند رو گذاشتم..یعنی اسم اصلی من سپیده هستش..

حالا شما راحتین من رو هر جور دوست دارین صدا کنین

 

دریا بعد از دریا

سلووووووووم به همه ی عزیزان...دارارم من برگشتم..(الان خودم دلیل جو گیر بودنمو نمیدونم بهم نخندین ) خوب اونروزی که ما با بچه ها رفتیم دریا ...من پام وحشتناک گرفته بود...حتی شب قبلش اشکم دراومده بود...ولی خوب نمیدونم چطوری رفتم مسابقات با این پای خرابم... خلاصه عجیب خوش گذشت... شب اول رفتیم یه رستوران...حالا خرجی رو که رو دست خانوم مشمول گذاشتم فاکتور بگیریم...غذاش عالی و بودو شدید خوش گذشت... بعدشم با ماشین خواهر خانوم مشمول برگشتیم خوابگاه...هفت نفر تو یه دویست شیش...!! شبشم ساعت 5 صبح خوابیدیم...(الان حرفو داشتین؟؟ ) بلند شدیم رفتیم مسابقات...که خوب من مسابقه ی اولمو با اون پام بردم!!!! مسابقه ی دوم خوردم به رده بالایی ...
27 شهريور 1393

یک پست کوچولو

سلام همه ی دوستهای خوبم... من خیلی خوشحال شدم از اینکه به فکرم بودین خیلی زیاد...دو روز برا مسابقات رفتم مازندران..احتمالا پنج شنبه دوباره میریم...اگه تا پنج شنبه عکسا رو از گوشی دوستم گرفتم که فردا پست میزارم..نگرفتم هم که میزارم با مسافرتمون...امید وارم شهریورتون عالی باشه.. ...
11 شهريور 1393

بوشهر..شهریور

سلام سلام شهربیورتون با تاخیـــــــــــــــــــــر مبارک! ایشالاه ماه خوبی براتون باشه... مرداد ماه بود بسی قشنگ...به منم نگین تنبل دارم تو اینترنت صرفه جویی میکنم!! خوب داداش بنده با بابام یک تبلت خریدن که سالی ماهی دست من میرسه.... بابام دو روز رفته بود ماموریت..شب اول برقا هی میرفت... ما هم رفتیم خونه خالم شام خوردیم که من خونه فاطمشون بودم من اصلا از تاریکی نمیترسم ولی مامانم پسر خالمو فرستاد دنبالم که تنها تو تاریکی نیام...اونم گفت بیا دیگه؟ من دویدم پام به پله گیر کرد زانوم کلا ناقص ناقص شد..خبر مرگم هم فردا مسابقات دارم .از اونجایی که یه پارک خیلی کوچولو تو شهرکمون درست کرده بودن و خیلی به فع سینا بود..تا ساعت 1 تو پار...
5 شهريور 1393

تولدت بهترین دوستــــــــــ

سلامـــــــــــــــــ با حس تولد بهترین دوستت امروز تولد محدثه هستش ...محدث جون امیدوارم صد سال زنده باشی و با هم به ارزو هامون برسیم اللخصوص نیویورک!! خوب من چون همین امروز جدید ترین اهنگ تیلور رو با کیفت فول اچ دی1080 دانلود کردم و سرم کندست اگه اینترنت تا قبل 15 شهریور تموم شه...مجبورم خلاصه کنم عروسی دختر عموم خوب بود...من اصلا جو رقص/یدن نداشتم ..بماند که با اینکه من اصلا هیچ کاری نکرده بودم (نه رژ لبی نه یه مو درست کنیچون کلا اهلش نیستم) سنگینی نگاه ها رو به خوبی حس میکردم... که چه قدرم اعصابم بهم ریخت به خصوص شب حنابندون که یه پیرزنه بکوب خودشو به ما چفت میکرد که حرفهای منو مریمو بشنوه که خوب مطمئنا ازشون سر در نمیاورد چو...
29 مرداد 1393

مردمان اطراف ما!

سلامــــــــــــ امشب عروسی داریم که با اتفاقات الان بزاریم برای پست بعد ایشالله.. ولی مهم ترین اتفاق اینه که...شخص بنده دندونامو ارتودنسی کردم.. به این نتیجه رسیدم که توی شهرمون که خوب خداییش شهر خیلی قشنگ و طبیعت فوق العاده ایه.. یه سری ادما خیلی نا امید زندگی میکنن... به خصوص ادمهای اطراف من تا اونجایی که دیدم.. به جای قشنگی ها دنبال بد بختی ها میگردن و این اصلا خوب نیست... مگه ادم چند بار زندگی میکنه؟و از ناراحت بودن چی حاصلش میشه؟!؟! نکته دوم اینکه به معنای واقعی فهمیدم که از هر دو طرف خانواده کسی قبولم نداره...حتی یه ذره! من میزارم پای اینده ای که میاد..و من داخلش موفق تر از همیشه ظاهر میشم.. خیلی بهم بر ...
23 مرداد 1393

میل گنبد-از شنبه تا سه شنبه

  یکشنبه..مامانم چکاب داشت که رفتیم گنبد و من و داداشم هم رفتیم خونه عمم...و طبق معمول من و مریم جفنگی پریدیم اداره که توی اتاق بابام لب تاپ قدیمیم رو دیدم..وای که کل خاطره هام زنده شد ... هنوز کل فایلام توش بود .. بعدش چون خیلی شلوغ بود و بابام هم کلی کار داشت اومد اداره و ما رو از اتاق خودش محروم کرد و رفتیم اتاق اونوری .. از شانس کم ما بلند گو نداشت و اینجا بود که هندزفری خودشو نشون داد   و تونستم چند تا چیز به مریم نشون بدم..کار بابام که تموم شد رفت دنبال مامانم..بابای مریم هم که نمیدونست ما داخلیم در اداره رو قفل کرد و رفت بیرون با کلید ها!!!هیچی دیگه ما 2تا گیر افتادیم داخل اداره.. .که تا بابای مریم اومد...
17 مرداد 1393

تابستون نصف شد..

تابستون نصف شد وای که چه قدر زود...چون تیر ماهو بزاریم کنار مرداد که عین برق گذشت برام از بس که خوب بود... چند روز پیش دوباره یک برنامه گذاشتیم و منو فاطمه و محدث دور هم جمع شدیم..روز بود بسی عالی.. البته اگه دیدن فیلم دزد کتاب رو بزاریم کنار..چون بهتون پیشنهاد میکنم نبینینش..تهش اعصابم کلی خورد شد.. ولی با این همه فیلم  قشنگی بود..جالب اینه این روزا هر چی فیلم میبینم برمیگرده به المان..هههه انصافا این که دور هم جمع میشیم رو خیلی دوست دارم..شدید خوش میگذره قرار بود شنبه بیان خونه ی ما که فاطمه یه مدرسه قبول شده بود و کلاس فوق العاده داشت..جمعه شب برگشتن تهران و برنامه افتاد برا وقتی که دوباره اومدن اینجا.. حسا...
16 مرداد 1393

سلامی بعد یه قرن!!

سلام به همه دوستهای عزیزم.. شرمنده که خوب خیلی وقت نبودم..و از اونجایی که توی یک ماهو نیم اینترنت 6 ماهه رو تموم کردم ..قول دادم که کم تر اینترنت برم که فکر نکنم بتونم سرقولم بمونم!! تیر ماه خداییش برام اصلا ماه جالبی نبود.. اصلا با این که ماه مورد علاقم بودا..ولی بهم بد گذشت! در عوضش مرداد ماه..قربونش برم تا الان عالی پیشرفته.. ما بخاطر خونه سازی مادر بزرگم نتونستیم بریم مسافرت و توی خونه موندیم.. سینا جدیدا به جای واژه وایستیم...میگه بوایستیم. .و از اونجایی که دوربین الان پیشم نیست نمیتونم عکس بزارم ایشالله پست بعد... اونشب رفتیم بازار روس و هایپر هاوش...مامانم میخواست کیف بخره و داداشم اذیت میکرد.. رفتیم از اون س...
11 مرداد 1393