وضعیت امتحانات...
ـــــــــــــــسلامــــــــــــــــــــ
به اندازه کشش امتحانات که تموم نمیشن
رسیدیم به ماه خیلی خوب و باطراوت خرداد و یکی از بهترین ماه ها چون:
رسما مدرسه بای بای
لحظه لحظه ما رو به فصل شیرین تابستون نزدیک میکنه
روز ها درگذرند و تاالان همه امتحان ها رو خوب دادم.
امتحان ریاضی که فوق العاده اسون بود روز قبلش تولد ایدا پس بهمون بستنی داد..
پس فرداش که امتحان قران داشتیم و اونم خوب بود تولد مریم بودو اونم بهمون بستنی داد و این شد که همه به هم بستنی بدیم...منم روز 7 خردا ..از اونجایی که یک ماهو یک روز به تولدم مونده بود بستنی دادم و نوزدهم هم محدثه میده...
خوبی امتحانات اینه که میای خونه یه اب پرتقال مشت میخوری و یا میری پیش دختر داییت یا هم میری اینترنت ...هرزگاهی هم توی روز های گرم...اب بازی با داداش
این روز ها هم خونه ما اونقدر گرم شده که بکوب اسپیلت روشنه...تازه هنوز تابستونم نیومده
کار منم شده هر روز یه دونه خیار تازه از بوته کندن و خوردن...به به !!
دیروز هوا خیلی گرم بود ولی بعد از ظهرش بارون سیل اسایی اومد که نگووووووووووووو
بعدش شد تگرگ .من از خدا بی خبرم پنجرم باز بودو یه تیکه از توریم پاره..
تا 1سوم فرشم تگرگ ریخته بود...اونقدر شدید بود که یکی از شهر هارو اب گرفت و اکثر پل های روستا ها شکستند و مردم بیچاره اونور پل موندند.
همین روزها بود پارسال که رفتیم ده روزگی ریحانه..(یکی از فامیلامون)جالا امروزم چشن دندونیشه...
و خبر خوب تر از همه اینکه خالمو داییم اومدن شیوا که فرشته شده..پوریا هم ماه.!
از بچه گی عاشق مداد رنگی بودم..به خصوص تو چیدنشون..امروزم به سرم زد یه یادی از مدادرنگی ها کنم
منو دختر داییم جدیدا فضول شدیم و داریم از یه قضیه هایی سر درمیاریم
اونروز دایی کوچیکم نبود...جدیدا هم یه اتکلن خیلی گرون خریده بود که خوب مطمئنا نمیذاشت ما بهش دست بزنیم..از اونجایی که هفته پیش منو اذیت کرده یه عالمه زدم تو هوا...و اتفاق بد اینکه داییم تو راه برگشت بود ..حال منو فاطمه از پارچه خیس تکوندن تا روشن کردن پنکه و باز کردن در و پنجره و...اوووه بالاخره بوش کم شد..اخرشم نفهمید...
بعله همچین دختری هستم من!!
این از روزگار ما...
پ.ن:این پست رو باید دیروز میزاشتم چون دوربینو رو فراموش کرده بودم که کجا قایم کردم نتونستم بزارم
پ.ن2:امتحان زیست رو خیلی خوب دارم بعدی:عربی
جمله نوشته:به درخت نگاه کن...
قبلا از انکه برگ هایش زیبایی نور را لمس کند ریشه هایش با تاریکی همنشین شده..
گاهی اوقات برای رسیدن به روشنایی باید از تاریکی گذشت..
خنده نوشته:قدیما مهمون میومد میگفت قبله کدوم وره؟؟
الان هنوز نیومده ننشسته میگه رمز وای فای چنده؟!!!