وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

در استانه بهار

1393/3/27 12:39
نویسنده : سوگند ❤سپیده
304 بازدید
اشتراک گذاری

سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از یه غیبت نسبتا طولانی...دوباره اومدمخندونک

بدمینتون که سه روز درهفته بود و زبانم بخاطر اینکه قبل ماه رمضون تموم شه سه روز تو هفته شد و من غیر جمعه دیگه کلا در کلاسم.چشمک

افتتاحیه جام جهانی هم شروع شد و بازی ایران -نیجریه با کمال تاسف افتضاح بود غمگینایران اگه پاسکاری میکرد باید 7-1 برده بودیم.منو داداشم هم سر این بازی کلی خودمون رو رنگی کردیم.

اسپانیا رو که نفهمیدم چطوری یه دفعه سوراخ شد

یه سازمان خارجی اومده بود از 32 تیم جام جهانی ویدئو های کوتاهی ساخته بود و برای ایران فوق العاده بود.محبت

و من فهمیدم سارا شاهی..بازیگر سریال کم و بیش قانونی ایرانیه که اصلا فکرشم نمیکردم.تازه ندیده فتحلی شاه قاجاره!!!تعجب

از اینا بگذریم توی این چند روز اخیر تور red تیلور که به اسیا اومده بود با اهنگ all to wellتموم شد.البوم فوق العاده ای بود و من با تک تک اهنگاش خاطره داشتم.غمگینwe are never getting back togetherمخصوص من و محدثه بود.متنظر22 از عمق وجود خوشحالم میکرد و کلا 16 تا اهنگ این البوم عالی بودن.

والیبال که با دومین پیروزیش خیلی خوشحال بودم تو بازی اخر ست اخر کلا تو حیاط بودم...از استرس که اخرم باختگریه

6 روز پیش مامانم حالت تهوع گرفت و شبش هم بابام کلا حالش بد بود..سبزپس فرداش همین اتفاق سر سینا هم اومد و شنبه هم سر من..که برای ممن از همه شدید تر بود و سرم خوردم و تا اخر شب حالم بد بود..سبزگریه

دیروز صبح رفتیم کارنامه بگیریم...معدل نوبت دومم 20 شد جشنو معدل کل هم شد:19.98 یعنی فقط دو صدمآرام

خانوم کهساری گفت همین دینیش باعث شده 20 نشه منم گفتم درواقع باید بگیم بد تئسی کردهعینک اون گفت نه دبیر های ما خیلی خوبن.راضیمنم گفتم خوبن ولی منتهی دبیر دینی ایندفعه خوب تئسی نکرده که یکی از مادرا اومدن و این بحث تموم شد.عصبانی

موقع برگشتن یادم اومد ماکتم رو نبردم به معاون مون گفتم ببرمش؟ گفت نمیدونم از مدیر بپرس..متفکر

رفتم گفتم خانوم کهساری ماکتمو ببرم گفت اره بعد گفت که از مدرست راضی هستی؟از عمد گفتم:مممم خوبه اره!عینک

اونم گفت:سال بعد تو این مدرسه خانوم تر میشی!! تا خواستم بگم من همین الانم خانومم یکی از مادرا اومد وگرنه حالشو میگرفتمچشمک

بعد با خالم و شیوا و داداشم و مامانم رفتیم خرید ..

امروز هم زن عموم که از همه بهش تو خانواده پدری صمیمی ترم و خیلی باحاله و کلا دوستش میدارم(مامان اسی)اومد خونمون و گفت که بعله !!!یه نی نی به همراه خودش داره که خیلیـــــــــــــــــ خوشحال شدم...جشندلغک

چند روز پیشم نوه خاله بزرگم به دنیا اومد و یه نی نی کوچولوی دیگه به ما اضافه شد..فرشته

امروز تولد محمد طاها داداش مریمه و شب خونشون دعوتیم..خندونک

خوب این بود اتفاق های افتاده برای من در واپسین روز های بهار..

پ.ن:پست :مروری بر اولین سال راهنماییم که تو ورد نوشته بودمش حذف شد و حسابی حالمو گرفت..دارم دوباره مینویسمشعصبانی

پ.ن1:واسه ی یه روز شدم یه ابجی خوب و با داداشم کلی بازی کردم...کار این روزای منو سینا شده گذاشتن ظرف گیلاس ها جلومون و بخور بخور تا وقتی که گیلاسا تموم شه.بغل.تعارفم که اصلا تو وجودمون نیست!!هیس

جمله نوشت:شکوه دنیا همچون دایره ای بر روی اب است..که هر زمان بر پهنای خود می افزاید..و در منتهای بزرگی ..هیچ میشود!ویلیام شکسپیر

خنده نوشت:از کسانی که فیل های کامپیوتر شون رو با اسمrfkdnfسیو میکنن.توقع اتاق مرتب نداشته باشید

پسندها (2)

نظرات (5)

مانیا
27 خرداد 93 20:25
نمیدونم درباره ی وبت چی بگم انقدرررررررررررررررررررررررر که بی نظیره خاطراتتم عالین موفق باشی گلم
ریبوزوم
29 خرداد 93 19:38
تابستانی شااااااااااااااااااااااااااد و تووووووووووووووووووووپ داشته باشی
سوگند ❤سپیده
پاسخ
شما هم همینطور
parnian
5 تیر 93 21:02
سوگند جون منم مثل شما عاشق تیلور جووووووووووووون هستم
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 تیر 93 16:25
باید اسم وبلاگتو می گذاشتی دنیای شیرین سوگند واقعآ دنیای شیرینی داری
asa
10 تیر 93 15:57
چیکارش کردی سینارو حالا اگه بازیش نتیجه داشت یه چیزی مگه نه؟؟؟؟؟
سوگند ❤سپیده
پاسخ
اره