وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

روزای نا جالب:(

1392/4/25 19:19
نویسنده : سوگند ❤سپیده
210 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.یه حسی بهم گفت برو مطلب بنویس

دیروز اصلا خوش نگذشت هی سینا رو باید بگیری این کارو کنی اونکارو کنی و افطاری هم اصلا خوش نگذشت اخه هرکی با خودش بود از چه لحاظ

از اینکه اون با گوشیش حرف میزنه از اونطرف یکی داره ظرف میشوره از اونطرف سینا فضولی میکنه یکی داره با کناریش حرف میزنه از اون طرف یکی میگه بزن مادرانه صدا تلوزیونم زیاد کن تلویزونم میگه من اردلان تمجیدم

دیگه اینقد اعصابم خط خطی شد که رفتم بالا تو اتاقم و لامپم خاموش کردم یکم از لحاظ عصبی اروم شدم اومدم پایین بعدش رفتیم با یلدا کل اهنگ خارجیام گذاشتیم و کلی حال کردم

****************************************

امروزم که رفتم کلاس زبان .معلم داغونمونم که 12 صفحه کتاب کار باید حل کنیم؟؟!!؟!؟! تازه با کلی مشق دیگه و 5 خطم باید حفظ کنیم اینم به کنار همین الان این بگم چیا زنگ زدن میگن فوق برنامه دارین شنبه یعنی فکرشو کنین اون همه تمرین !!!؟!؟!؟

ای خداااااااااااااااااااااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ساغر
25 تیر 92 19:24
زندگی همینه نباید ناله کرد اگه ناله کلی و ازش بدت بیاد اونم باهات لج میکنه!اینو بدن. همیشه به روش بخند تا باهات مهربون باشه این نکته ی جالبیه که خودم کشفش کردم!
مسیحا
25 تیر 92 19:27
حرص نخور عزیزم ، اینها همه خیلی زود میگذره و خیلی زود مبینی همشون خاطره شده
asa
26 شهریور 92 13:05
آپم بدو بیا


خیلی باحال بود.