وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

بدون عنوان

1392/5/27 14:47
نویسنده : سوگند ❤سپیده
275 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چی شده حس مطلب نویسی از ذهنم پریده

یا سفرنامه خیلی خیلی زیاده یا من حال ندارم

 

اخه چرررررررررررررررررا؟

 

 

 

دیگه کسی هم نظر نمیزاره و البت حق داره چو من یکم تنبل شدمو نبودم

خیلی ها هم رفتن,ولی مامانا شما چرا؟شما چرا نظر نمیزارین

بایگریهناراحتدل شکستهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ریحان
28 مرداد 92 1:00
سلام
مگه الان کجایی که رفته بودی گیلان
خب آپ نکنی کسیم نمیاد پیشت دیگه


راست میگی شما من گلستانم
مامان فاطمه
28 مرداد 92 14:40
سلام سوگند جون ؛ ممنونم که به وب فاطمه سر زدی . الان به خاطر فوت پدرم زیاد حوصله نوشتن ندارم . ولی چون زحمت کشیدی و اومدی منم یه نظر برات گذاشتم . انشاالله حالم بهتر شد می آم و تموم وبت رو نگاه می کنم و برات نظر می ذارم.
کیانا
13 شهریور 92 22:40
سلام نی نی80 کودن مامان بابا مگه من نگفتم برو خاله بازیت رو کن؟؟؟؟؟؟به حرف این سایا واین آدم های چرتم گوش نکن نی نی80 اگه نری خاله بازی شبا لولو خور خوره میاد میخورتت هاااااااااااااااااااااااااا بدو داداشت داره التماست میکنه









هر غلطی که میخوای کن داداش من خودش بلده بره پشت کامپیوتر .روشنشن کنه و واسه خودش ناقلا بزاره
با اینکه 2 سالشه
کودنم خودتی
گجواب ابلعان خاموشیست