وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

سلامی به اردیبهشت ماه

1392/2/1 19:51
نویسنده : سوگند ❤سپیده
168 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دیشب رفتم دکتر و چند تا دارو داد اولش خوب بود ولی شب از ساعت ١٢ تا ٢:٣٠سرفه یکسره دارو ها هم بی اثر شدtumblr_inline_michzwD12N1qz4rgp

امروز نرفتم مدرسه سر همین بابامامانم یه دعوای کوچولو کردم

خیلی دوست داشتم امروز برم  نمیدونم چراااااااااااااا؟

ولی امروز یکم اردیبهشت مبارک.

واقعا فروردین  گذشت؟نمیدونم چون خیلی زود بود

این یعنی ما 19روز دیگه امتحان تیزهوشان داریم

شانس ما هم امروز هوا بارونی شد و ما شانس گندمون قراره پس فردا بریم اردو نمیدونم حتما میخوان ببرن توی اون اتاق بزرگه اردو گاه که اینجوریی اصلا دوست دارم برم؟!؟!

تازه خدا کنه بابام بزاره که دوربینو ببرم .

نون پنیر گوجه خیار هم واسه صبحانه من قطعی شد.

خدایا میشه معجزه کنی سه شنبه هوا افتابی شه؟

داداشم هم که داره منو حسابی اذیت میکنه.

فعلا .نظر فراموش نشه به وبلاگ هامم برید.....

باااااااااااااااااااااااااااااای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

رها
6 تیر 93 11:21
خیلی خوش گذشت
سوگند ❤سپیده
پاسخ
اره انصافا