وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

اخرین روز ابتدایی ششم (لطفا بخونین)

1392/2/29 21:30
نویسنده : سوگند ❤سپیده
197 بازدید
اشتراک گذاری

اول:درحد مرگ اعصابم خوبه 45 دقیقه همه  ی اینها رو نوشتم و این کامپیوتر کوفتی همه رو پروند.

خوب امروز اخرین روز بود که همه کنار هم بودیم منم زنگ سوم تا اخر سردرد وحشتناکی گرفتم البته نه من میگرنی نیستم بنا به دلایل شخصی امروز هم قهر داتیم و هم اشتی ...

4 زنگ ریاضی(دیگه از متنفرم)و یه زنگم ازاد که حرف زدیم.

تازه کلی هم به همدیگه از نقاشی دیوارامونو گرفتیم و یادگاری دادیم

اون نادیا بگم چی بشه همچین منو هل داد با اون هیکل گندش که رفتم توی 4 تا صندلی کلا مشکل داره!

امتحان های سختم من:اجتماعی و علوم (حجم اجتماعی خیلی زیاده) و امتحا ن مسخره من املا چون یه صفحش املا میگن صفحه ی بعدی رو یه متن با کلی غلط میدن باید تئسی کنیم

 

ولی بعد اون خبر های خوب داریم فصل جونی من یعنی تابستون داره میاد هــــــــــــــــــــــــــورا

من دقیقا 8 روز بعد تابستون 8 تیرماه سال 1380 به دنیا اومدم داداشم هم هشت اسفند حالا یه چیز جالی اگه روز و ماهو و سال منو با هم جمع کنید=1392!تازه امسال سال ما ماری ها هم هست

البته همه ی فصل های خدا زیباست خدا جون ممنون که ایند تو هر فصلت به ما ملیون ها زیبایی قشنگ دادی.این قالب منم فصلی به تابستون برسیم رنگش عوض میشهLeaf smiley 020

 

مدرسه ها تموم میشه و میوه های خوشمزه ی مثل شلیل/هلو/ گیلاس و .... میاد

ولی هوا گرم میشه و از صبح تا صبح بعدی زیر کولر....

و روز ها ماه رمضون و گشنگی هاش دم افطار

و اواخر شهریور که دوباره بوی مهرو مدرسه میاد

وو غر غر های مامان جونم که در هرروز هفته و ساعت های مختلف منو بایدب بره این کلاس و اون کلاس چون من نمیتونم توی خونه بیکارباشم

72 Orange Emoticons

من دیگه دارم بزرگ میشم .. و بهم میگم اول متوسطه23 Orange Emoticons

ای خدا چیکار کردیم که سزاوار مون اینه..

تا اخر سال های تحصیلی زندگیمون فرنتو فرنت (کلمه اختراعی)کتابا هو و اسم ها و هزار تا چیز دیگه عوض میشه....Leaf smiley 014

بهم نخندینا و شاید بهم بگین بیکار چون میخوام توی 6 تا پست ویژه 6 سال ابتداییمو بزارم که لطفا اونا رو هم بخونین وقتی که تازه بچه بودیم هیچی راجب شهری که توش هستم نمیدونستم و .. خیلی چیز های دیگه

البته سیر تکاملی دوستای من:اول یاسی که بعد رفت اون شیف - بعد محدثه - بعد مریم -زهرا کلاس سوم هم مهدیس - کلاس پنجم هم شکیبا و الانم زهرا

وقتی به کار هامون فکر میکنم خندم میگیره

امروز رفتیم گل رامیان جالبه بدونین که خاک برج قابوس(بلند ترین برج اجری جهان )از اینجا گرفته شده

و کسی تابحال تهشو پیدا نکرده و چند نوع ماهی ناشناخته داره که دیدن مثل مادر بزرگم وقتی 7 سالش بوده(فکرو دارین اون موقع هاش یادش میاد حالا من یادم نمیاد شام چی خوردم

این گل های خوشکلم هم تقیدیم به شما

گل زیبای زیبا

نظر یادتون نره

پ.ن:داداشم به دلایل نامعلوم کهیر زده.توی 26 ساعت 4 امپول و 3 بار دکتر رفته

جمله نوشت ها:تواضع ان است که انچه را دوست میداری مردم به تو عطا کنند,تو به انها عطا کنید. امام رضا(ع) 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مهسا
29 اردیبهشت 92 22:05
سوگند جون خیلی جالبه چون منم 16 تیر 1380 به دنیا اومدم
یخ فروش جهنم المیرا
30 اردیبهشت 92 17:04
خداییشاز اونکه گفتی من یادم نمیاد شام چیخوردم اون 7 سالگیش یادشه
خیلی خندم گرفت
موفق باشی
دوست گلم
بای


شما لطف داری..
مریم--------❤
31 اردیبهشت 92 9:42
موافقم
مریم--------❤
31 اردیبهشت 92 9:44
سلام منم برای امتحان خیلی استرس داشتم البته نه بخاطر خودم.یکی از دوستام براش 6 جلسه ریاضی درس داده بودم و میخواستم نمره خوبی بگیره
مریم--------❤
31 اردیبهشت 92 9:46
سوگند کجا زندگی میکنی؟


سلام عزيزم من بوشهر بودم اومدين گنبد
السا هستم
14 بهمن 92 15:38
عزیزم تئسی نه و تصحیح بگو خب