یکم خرداد (ادامه)
سلام.سلامی به رنگارنگی تابستون! از اونجایی که نشد برم ویرایش کنم مطلب جدید گذاشتم
بعد اون مامانم هم اومد خونه ی داییمشون اونا حرف زدند و ماهم ازگیل چیندیم(رفتیم بالای درخت)
مامانم گفت پس بیا بریم خونه اماده شیم بریم خونه مادر بزرگ
رفتیم داییم داشت درس میخوند اخه امتحان داره
البته یه گوشی جدید هم گرفته بود که اکسپریا بود منم عاشق تکنولوژی و برنامه و خلاصه فناوری
برو با گوشیش ور برو چی داره چی نداره چجوریه دور بینش اندوریدشو...
کلی باهاش کار کردم بعد اونم مامانم گفت بیا بریم داییت درس داره منم دلم نمیخواست ولی مامام مجبورم کرد
تو راه برگشتن که بودیم خاله اکرم(دوستای صمیمیشون دیدیم که من بهش میگم خاله)شون رو دیدیم داشتن میرفتن پیاده روی گفت شما هم بیاین البته با سینا نمیشد چون بدو بدو میکرد و یکی همش باید دنبالش بود بعد گفت من نمیام
بقیش ادامه مطلب
برین ها (نظر یادتون نره)
به من گفت میخوای تو برو منم خسته بودم گفتم ولش نمیرم
بابام هم بکوب درس میخونه واسه فوق یا دکترا(دقیقا نمیدونم)پوریاشون نیومدن ولی به جاش اگه دوباره قاط نزنه اخر مطلب عکس شیوا جون
به بابام زنگ زدم میگم بابا واسه من گل بیر حداقل قلمه گل رو بیار بکاری(از اونجایی که من توی این موقع علاقمند شدم)بابام گفت زمستون قلمه ها میگره گفتم پس گل بیار گفت چه جوری گفتم یه گل رشد کرده رو با یکم خاک توی ظرفی بریز بیار فقط بیار تاببینیم چی میشه
قراره فردا بریم واسه بابام کادو بخریم میخوایم شلوارک و کیف پول و اتکلن و کمر بند و کیک و یه ناهار خوشمزه بگیریمو و درس کنیم
اینم شیوا
اینم اگه مطلب قبلیمو خونده باشین گفته بودم با چند تا گل و کنار هم چیندنشون یه عکس خوشمل گرفتم
این گل اختراعی من که بنظرم خیلی خوشکله تقدیم به شما