اخر اخر اخر خرداد و یه عروسی
سلام به همه 30 حنابندون پسر عومی بابام بود شبش که رفتیم خوب بود و هوا هم گرم
8روز دیگه هم که تا تولدم مونده خیلی خوشحالم
هیچی دیگه منم خوبه کفش پاشنه بلندامو نپوشیدم رفتیم تا ساعت 3 حنابندون بودیم بعدشم رسمه که یه سحری هم به مهمونا بدن ما گرفتیمو رفتیم خونه تا زیر کولر بخوریم من ساعت 3 رفتم حمام!دیگه ساعت 4 هم خوابیدیم (یلدا خونه ما خوابیده بود و طاها هم خونه ی مامان بزرگم بود)
صبح هم ساعت 9 بیدار شدیم
یکم اینترنت رفتیم و تا اینترنت باشه همه چی خوبه بعدشم بیکاریو یه اتفاق تلخ برای خودم
رفتیم دنبال عروس از ارایشگاه و اتلیه اومدیم بعد رفتیم یکم بزن برقصو (البته من اصلا حال نداشتم)ولی عروس کشون خیلی حال داد کلی حال کردیم و منم توی اون کفش پاشنه بلندام مردم!
دیگه از عروسی هم ساعت 12 برگشتیم و من خسته و کوفته بودم و از اینجا میگم
بهار جونی بای بای فصل خیلی خوبی بودی
بای بای
جمله نوشته ها:گذشته را مانند خاکستری به دریا بریز و با موج ها رو به موفقیت حرکت کن