وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

بدون عنوان

سلام امروز مدرسه ها تموم شد هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــووووووووووووووووورا امروز هم پایان شیشم ابتدایی بود و هم پایان ابتدایی اخ چه حس جالبی دیگه دارم از ابتدایی خداحافظی میکنم خداحافظ ابتدایی ما میریم راهنمایی امتحان هدیه خیلی سخت بود واییییییییییییییییی واسه مایی که دوم امتحان کتبی هدیه اسمونمون بود واقعا سخت بود معلمون گفت شما بخونین من خودم کلی کمکتون میکنم و از شانس بد ما معلممون مریض شد و امروز مدرسه نیومد بعد معلم پنجم اومد  حتی یه ذره هم راهنمایی نکرد من فکر کنم از نوزدهو نیم     تا بیست بشم  حالا جالب اینه که شکیبا سوال عید مسلمانان چه ویژگی ها...
12 خرداد 1392

امتحان علوم و جشنها

  سلام .بنده فردا امتحان علوم دارم که بخاطر اتفاقات دیروز همه رو خوندم امروز ده روزگی ریحانه کوچولو دعوت بودیم خیلی نازه خدا ببخشتش بعد اینکه ناهار خوردیم اومدیم خونه و بعد یه کوچولو استراحت  رفتیم عقد کنان پسر عموی مامانم خوبه که ما رفتیم داخل اخه بیرون هوا خیلی گرم بود! واسمون خیار و الو و ابمیوه و شیرینی اوردن .سینا هم هی میگفت میخوام ببینم بعدش گفت (گلاب به روتون)جیش دارم! تازه بهاره هم گفت منم دارم  ! وقتی تموم شد رفتیم خونه ی مامان بزرگم و بعدشم اومدیم خونه نمیدونین چه قد هوا گرمه جمله نوشته ها :شاید زندگی ان جشنی نباشد که انتظارش را داشتی ولی حالا که به  ان دعوت شدی تا میت...
10 خرداد 1392

فردا میخوایم تیزهوشان ثبت نام کنیم هوراااا

سلام سلام هزار تاسلام با خوشحالی تیزهوشان . خیلی خوشحالم چون قراره فردا منو محدثه و مامانم و مامانش بریم ثبت نام کنیم یاسمین هم جدا از ما میاد. از ما 6 تا عکس میخواستن و پوشه و 250 تو من پول فعلا کل شهریش 530 هزار تومنه.خلاصه خیلی خوشحالیم خیلی دیروز خیلی حال کردیم .من رفته بودم خونه مامان بزرگم و .. ادامه ی مطلب   رفته بودم خونه ی مامان بزرگم که داییم اومد اونا میخواستن تا یه جنگل برن و خنک شن مامانم خونه ی مامان بزرگم بود داییم گفت تو میای منم رفتم تو اون هوای  گرم جنگل واقعا خوب بود .من هم داشتم از خوشحالی اینکه تیزهوشان قبول شدم و سوالاش میگفتم که متاسفانه دستشویی گرفتم شدید!(گلاب به روتون) بعدش فاطمه گفت بیا تا اون ب...
6 خرداد 1392

یکم خرداد (ادامه)

سلام.سلامی به رنگارنگی تابستون! از اونجایی که نشد برم ویرایش کنم مطلب جدید گذاشتم بعد اون مامانم هم اومد خونه ی داییمشون اونا حرف زدند و ماهم ازگیل چیندیم(رفتیم بالای درخت) مامانم گفت پس بیا بریم خونه اماده شیم بریم خونه مادر بزرگ رفتیم داییم داشت درس میخوند اخه امتحان داره البته یه گوشی جدید هم گرفته بود که اکسپریا بود منم عاشق تکنولوژی و برنامه و خلاصه فناوری برو با گوشیش ور برو چی داره چی نداره چجوریه دور بینش اندوریدشو... کلی باهاش کار کردم بعد اونم مامانم گفت بیا بریم داییت درس داره منم دلم نمیخواست ولی مامام مجبورم کرد تو راه برگشتن که بودیم خاله اکرم(دوستای صمیمیشون دیدیم که من بهش  میگم خاله)شون رو دی...
1 خرداد 1392

اخرین روز اردیبهشت

سلام .سلامی به خوشکلی عکسی که توی ادامه مطلبه شاید بخواین بهم بگین که این یارو واسه هر چیزیش مطلب میزاره..(البته شایدم نگین و تعریف کنین) وقتی رفتم وبمو نگاه کنم دیدم به به اخرین روز اردیبهشت میرسیم به ماه سوم که 27 تفلد طاها جونیه! فردا قراره پوریا جونم بیاد که قول میدم عکسشو بزارم   امروز همونطور که گفتم امتحان ریاضی داشتیم البته امروز یه روز بارونی بود   مثل اینکه اردیبهشت ناراحت بود که میخواد بره امید وارم حداقل با رفتن اردیبهشت کهیر های داداش گلیمم بره   من و دوستام (البته یعنی منو مریم و اوا)تصمیم گرفتیم که یه کتاب در طول تابستون بنویسیم جزو کار های انفردایم(به قول اجتماعی مون)شا...
31 ارديبهشت 1392