این چند روز به صورت خیلی مختصر
ماه رمضون که میشه شخص بنده تنبل تر از همیشه برای نوشتن میشم...
پس خیلی خلاصه مینویسم...
هوا وحشتناک گرمه خیلی زیاد...جدیدا نمیدونم چرا هی معدم درد میکنه
اون شبی که کل خونواده پدری رو دعوت کردیم تا غروبش خیلی خوب بودا..ولی شبش برای من جالب نبود چون یه تیغ خیلی گنده رفت تو پام و طبق معمول هر کسی با پارتینر خودش بود و منم و مریمم تنها!
چند روز بعد یکی از دوستای خانوادگیمون رو دعوت کردیم که دوقلو بودن و با اینکه کلاس پنجمن به نظر هنوز از نظر عقلی رشد نکردن ..اون شب حوصلم سر میزفت گفتم بیاین بریم پشت کامپیوتر..همین شکلی تو درایوم بودم که یکی از عکسای تیلور رو زدم..حالا سوالاتی که یکی از اون دخترا از من میپرسید:
چه قدر زشته...چرا موهاش طلاییه..چرا چشماش ابیه..الان تو برا چی عکسهای این دختررو داری..که چی بشه..این لباسش چه قدر بده..این لباسش خوشگله...اصلا تو برای چی این دختر رو دوست داری...چیکارست و...
که دیگه به مرز دیوانگی رسیدم و کامپیوتر رو از جاش قطع کردم..
بعدشم تو حیاط بودیم و شب معمولی بود...پس فرداش محدثه و ساداتشون رو دعوت کردیم که باید بگم مثل پارسال خوش گذشت..بیشتر تو حیاط بودیم محدثه بعد کلاس زبان مستقیم اومد خونمون از ترس اینکه سادات دوباره بچه بازی در بیاره و مثل پارسال در اتاق و از دست بچه ها قفل کنه و یادش بره کلید و کجا گذاشته..در اتاقم رو قفل کردم و نرفتیم تو اتاقم...سادات هم شعبه بازی کرد که من طبق معمول داداشش رو خ..ر کردم و رمز شعبده بازیشو ازش گرفتم...
________________________________________________________________________________
همه اینا به کنار...قهرمانی المان هم به کنار..بعد بازی برزیل که گفته بودم هردوشونو دوست دارم..
شد بین ارژانتین و المان..
که خوب من المانی بودم و بابام و دختر عموم ارژانتینی...
و کل کل افتضاح اس ام اسی منو دختر عموم که از شروع بازی تا خود سحر ادامه داشت..
در بین بازی ها من از این اقای توماس مولر خیلی خوشم اومد..
همین!