این چند روزا
سلامی با طعم یه مهمونی چند شب پیش خونه اوا جونشون دعوت بودیم خیلی خوب بود . منو اوا و سادات و زهرا بودیم اول افطاری خوردیمو بعد رفتیم بالا اونا رفتن کار های خودشون رو کردند ومنو اوا هم فیلم نگاه کردیم .بعدش رفتیم پشت کامپیوتر کلی پاور پوینت قشنگ دیدیم بعدش هم رفتیم پایین و کارامل خوردیمو یکم حرف زدیم بدشم برگشتیم در کل خیلی حال داد بعد اون هم که میدونین احیا بود منم تنها تا صبح بیدار موندم اخه مامانو بابام خیلی خسته بودند اول صد بندو گوش کردم و بعدش یکم میوه و سوپ خوردم و بعدشم قران بسر بود اونم گوش دادم شد ساعت 3:30 که دیگه سحری خوردمو خوابیدم تا ساعت یه ربع دوازده الانم روزه ام و بد تر از همه اینکه ما یه هفت...