یه روز خوب یه روز بد
سلام به دوستای خوبم با حس غیبت های پاییزی ..
امروز من هم شاد و شنگولم هم ناراحت....
شاد از اینکه کلی فوتبال بازی کردیم و زنگ هنر خیلی بهم خوش گذشت..
ناراحت از اینکه ناظممون تا تونست بهم توهین کرد.
دوشنبه صبح رفتم مدرسه و هوا یکم برونی بود منم استین بلند وشیدم که مثلا سرما نخورم 10 دقیقه بعدش یه افتابی شد که ادم کور میشد..
دوزنگ اول فارسی داشتیم که زنگ اولش متن ستایش اول راهنمایی رو خوندیم زنگ دوم هم امتحان ریاضی که شاید 20 شم..یه گئوش مالی هم به دوستی که اسممو مسخره میکرد دادم و بعدشم همه چی تموم شد و اسم منو درست صدا زدن..
زنگ اخرم کامپیوتر داشتیم که ایشون نتونستن بیان و زبانمون اومد به علاوه ی ریاضی
خانوم چشم ابی و سختیگیره البته به کسایی که کلاس زبان رفتن (مثل ما!)چرا؟ بخاطر اینکه یکی از دختر ها که بلد نبود گریه کرد..
اخه اومدیم یاد بگیریم دیگه..
زنگ بعدیشم یکی دیگه از دبیر های سختگیر دیگمون خانوم علی اکبری دبیر عربی جدید که همه ازش تعریف میکنن ولی واقعا سخت گیره و از الان به من تحقیق داده..
بگم از دیروز که خیلی جالب نبود..
دو زنگ اول اجتماعی داشتیم که خانوم قدرتی اینقدر اروم بود و چیزای ساده مثل حق ما تو زندگی رو درس میداد که من کاملا رو صندلی ولو بودم و خوابم میومد دیشبم بخاطر اون اجتماعی پارسال چی چی خیلی دیر خوابیدم و زنگ دومشم امتحان..
بدک نبود و گفتیم دیگه سر علوم نمیخوابیم ولی خانوم سحرایی هم که تو تک زنگ پرسید و زنگ بعدی شم تو ازمایشگاه که یاسمین گند زد به گزارش ازمایش..
زنگ بعدیشم فیزیک که رفتیم دیتا و کتاب رو تو کامپیوتر دیدیم و باید کلی وسایل ازمایش بیایریم همچنین من چون چگالی رو بر عکس گفتم واسم منفی گذاشت منم رو نمره حساس حالم بد جور گرفته شد...
تو سرویس هم که همش حرف میزنیم یعنی یکسره...
و چقدر بده که بری خونه و ببینی مامانت خونه نباشه ..کلا حالت گرفته میشه..
حالا بگم از امروز اول که موقع مقنعه میخواستم بپوشم کوک مقنعه ام باز شد و وقتی رفتم مدرسه مدیرمون یه نخ و سوزن داد گفت برو تو ابدار خونه بدوز و سفتش کن بیاااا بعدشم زنگ هنر که خیلی خوش گذشت و این نقاشی رو که میبینید کشیدم..
اخر زنگ طبق معمول مثل همیشه روز ده بار همه ی وسایلمون به دلیل شیب داشتن میز ریخت که خط کش محدثه شکست و رفتیم از طبقه دوم یه میز بیاریم واسه خدمون که یه خانومه خدا خیرش بده با اینکه دستش در میکرد کمکمون کرد و منو محدثه با هم یه نیمکت رو دو طبقه اوردیم پایین حالا میخوایم بزاریم ناظممون میگه چرا میزارین این میزا برای میز شکسته هاست و نباید بزارین و الو بل دیگه با اصرار اون خانوم با فیس و افاده قبول کرد بعد میگه این نباید میز شما باشه و رفت یه میز دیگه واسمون اورد که جیش کم تر بود ولی بعید نیست که از اونم نریزه..
یعنی لج تر از این تو دنیا نیست..
بعد در حالی که همه ی کلاس ها ازاد میشنن از سر لج من گرفت جاها رو به قد کرد که با وجود عینکی بودن من هیچی از میز یکی مونده به اخر نمیبینم.
بعد وقتی ردیف اول رو دراورد که درستشون کنه.. من درست نمشناخت و یکی رو از بازوش با حرص و محکم گرفت که مثل من قد بلند بود گفت فلانی برو اونجا وایستا دیگه(مثلا بگیریم که فامیل من فلانی باشه!)
ردیف دوم رو دراورد و باز یاسمین با من اشتباه گرفت و اونم از بازوش محک با حرص گرفت و گذاشت ته کلاس و گفت فلانی برو ته کلاس !(اون با دادو بیداد)
بعدش یاسمین گفت من فلانی نیستم و ردیف ما رو خارج کردو از عمد منو انداخت میز اخر باز گفت این فلانی کجاست گفتم اینجام .یکی از عقب کلاس گفت حال مگه سپیده چیکار کرده؟؟
اونم گفت دختر های شلوغ و شر همیشه تو ذهن ادم میمونند منو مییگی تا بحال اینقدر خونم جوش نیومده بود ولی احترام گذاشتمو لام تا کام حرف نزدم و به زرو خودمو نگه داشتم وقتی هر کی رو میبرد و جاشو مشخص میکرد گفت که خیلی حرف زیادی میزنه حواست باشه..
و من اشک تو چشام جم شدو بازم هیچی نگفتم مگه من چیکار کردم؟؟میز اوردن جرمه؟واقعا جرمه؟
ولی زنگ اخر عقدمو روی توپ فوتبال خالی کردمو کلی فوتبال بازی کردم..
نمیدونم چرا نمیتونم با غول بسکتبال بسازم اخه اینم شد رشته اجباری ورزشی خانومااااا؟
ولی اگه کسی بهم فوش بد میداد کم تر از تهدید خانم ناظممون بهم بر میخورد..
پ.ن:نگفتین فونت مثل قبل میاد یانه؟
پ.ن 2:این عکس میبینین بعد شهری که خودمون زندگی میکنیم تو اینتر نت پدا کردم واقعا قشنگه
پ.ن3:رم ایدر گم شده که عکس نقاشیمو بزارم امشب یا فردا زیر همین پست میاد.
جمله نوشته ها :در بیشتر مسابقه ها بین اهو و شیر اهو برنده میشود.زیرا شیر بزای غذا میدود و اهو برای زندگی پس:هدف مهم تر از نیاز است
خنده نوشته ها:سردر گم و نا امید رسیدم به کوه و گفتم: میخوام خودمو بکشم ایا امیدی به زندگی هست؟
کوه گفت:بله هست ،مدرسان شریف تلفن بیستو نه دوتا شیش!
هیچی دیگه الان از برزخ واستون مسیج میزارم.