وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

یه روز خوب یه روز بد

1392/7/10 16:04
نویسنده : سوگند ❤سپیده
276 بازدید
اشتراک گذاری

سلتم

سلام به دوستای خوبم با حس غیبت های پاییزی ..

امروز من هم شاد و شنگولم هم ناراحت....

شاد از اینکه کلی فوتبال بازی کردیم و زنگ هنر خیلی بهم خوش گذشت..

ناراحت از اینکه ناظممون تا تونست بهم توهین کرد.小辛兔0021

دوشنبه صبح رفتم مدرسه و هوا یکم برونی بود منم استین بلند وشیدم که مثلا سرما نخورم 10 دقیقه بعدش یه افتابی شد که ادم کور میشد..

دوزنگ اول فارسی داشتیم که زنگ اولش متن ستایش اول راهنمایی رو خوندیم زنگ دوم هم امتحان ریاضی که شاید 20 شم..یه گئوش مالی هم به دوستی که اسممو مسخره میکرد دادم و بعدشم همه چی تموم شد و اسم منو درست صدا زدن..小辛兔0008

زنگ اخرم کامپیوتر داشتیم که ایشون نتونستن بیان و زبانمون اومد به علاوه ی ریاضی

خانوم چشم ابی و سختیگیره البته به کسایی که کلاس زبان رفتن (مثل ما!)چرا؟ بخاطر اینکه یکی از دختر ها که بلد نبود گریه کرد..

اخه اومدیم یاد بگیریم دیگه..

زنگ بعدیشم یکی دیگه از دبیر های سختگیر دیگمون خانوم علی اکبری دبیر عربی جدید که همه ازش تعریف میکنن ولی واقعا سخت گیره و از الان به من تحقیق داده..小辛兔0028

بگم از دیروز که خیلی جالب نبود..

دو زنگ اول اجتماعی داشتیم که خانوم قدرتی اینقدر اروم بود و چیزای ساده مثل حق ما تو زندگی رو درس میداد که من کاملا رو صندلی ولو بودم و خوابم میومد小辛兔0017 دیشبم بخاطر اون اجتماعی پارسال چی چی خیلی دیر خوابیدم و زنگ دومشم امتحان..

بدک نبود و گفتیم دیگه سر علوم نمیخوابیم ولی خانوم سحرایی هم که تو تک زنگ پرسید و زنگ بعدی شم تو ازمایشگاه که یاسمین گند زد به گزارش ازمایش..小辛兔0015

زنگ بعدیشم فیزیک که رفتیم دیتا و کتاب رو تو کامپیوتر دیدیم و باید کلی وسایل ازمایش بیایریم همچنین من چون چگالی رو بر عکس گفتم واسم منفی گذاشت منم رو نمره حساس حالم بد جور گرفته شد...小辛兔0010

تو سرویس هم که همش  حرف میزنیم یعنی یکسره...

و چقدر بده که بری خونه و ببینی مامانت خونه نباشه ..کلا حالت گرفته میشه..

حالا بگم از امروز اول که موقع مقنعه میخواستم بپوشم کوک مقنعه ام باز شد و وقتی رفتم مدرسه مدیرمون یه نخ و سوزن داد گفت برو تو ابدار خونه بدوز و سفتش کن بیاااا 小辛兔0014بعدشم زنگ هنر که خیلی خوش گذشت و این نقاشی رو که میبینید کشیدم..小辛兔0006

 

اخر زنگ طبق معمول مثل همیشه روز ده بار همه ی وسایلمون به دلیل شیب داشتن میز ریخت که خط کش محدثه شکست و رفتیم از طبقه دوم یه میز بیاریم واسه خدمون که یه خانومه خدا خیرش بده با اینکه دستش در میکرد کمکمون کرد 小辛兔0008و منو محدثه با هم یه نیمکت رو دو طبقه اوردیم پایین حالا میخوایم بزاریم ناظممون میگه چرا میزارین این میزا برای میز شکسته هاست و نباید بزارین و الو بل دیگه با اصرار اون خانوم با فیس و افاده قبول کرد小辛兔0021 بعد میگه این نباید میز شما باشه و رفت یه میز دیگه واسمون اورد که جیش کم تر بود ولی بعید نیست که از اونم نریزه..

یعنی لج تر از این تو دنیا نیست..

بعد در حالی که همه ی کلاس ها ازاد میشنن از سر لج من گرفت جاها رو به قد کرد که با وجود عینکی بودن من هیچی از میز یکی مونده به اخر نمیبینم.

بعد وقتی ردیف اول رو دراورد که درستشون کنه.. من درست نمشناخت و یکی رو از بازوش با حرص و محکم گرفت که مثل من قد بلند بود گفت فلانی برو اونجا وایستا دیگه(مثلا بگیریم که فامیل من فلانی باشه!)小辛兔0012

ردیف دوم رو دراورد و  باز یاسمین با من اشتباه گرفت و اونم از بازوش محک با حرص گرفت و گذاشت ته کلاس و گفت فلانی برو ته کلاس !(اون با دادو بیداد)

بعدش یاسمین گفت من فلانی نیستم و ردیف ما رو خارج کردو از عمد منو انداخت میز اخر باز گفت این فلانی کجاست گفتم اینجام .یکی از عقب کلاس گفت حال مگه سپیده چیکار کرده؟؟小辛兔0015

اونم گفت دختر های شلوغ و شر همیشه تو ذهن ادم میمونند منو مییگی تا بحال اینقدر خونم جوش نیومده بود ولی احترام گذاشتمو لام تا کام حرف نزدم و به زرو خودمو نگه داشتم وقتی هر کی رو میبرد و جاشو مشخص میکرد گفت که خیلی حرف زیادی میزنه حواست باشه..

و من اشک تو چشام جم شدو بازم هیچی نگفتم مگه من چیکار کردم؟؟میز اوردن جرمه؟واقعا جرمه؟小辛兔0026

ولی زنگ اخر عقدمو روی توپ فوتبال خالی کردمو کلی فوتبال بازی کردم..小辛兔0004

نمیدونم چرا نمیتونم با غول بسکتبال بسازم اخه اینم شد رشته اجباری ورزشی خانومااااا؟

ولی اگه کسی بهم فوش بد میداد کم تر از تهدید خانم ناظممون بهم بر میخورد..小辛兔0024

پ.ن:نگفتین فونت مثل قبل میاد یانه؟

پ.ن 2:این عکس میبینین بعد شهری که خودمون زندگی میکنیم تو اینتر نت پدا کردم واقعا قشنگه

پ.ن3:رم ایدر گم شده که عکس نقاشیمو بزارم امشب یا فردا زیر همین پست میاد.

زیبایی

جمله نوشته ها :در بیشتر مسابقه ها بین اهو و شیر اهو برنده میشود.زیرا شیر بزای غذا میدود و اهو برای زندگی پس:هدف مهم تر از نیاز است 


خنده نوشته ها:سردر گم و نا امید رسیدم به کوه و گفتم: میخوام خودمو بکشم ایا امیدی به زندگی هست؟

کوه گفت:بله هست ،مدرسان شریف تلفن بیستو نه دوتا شیش!

 

هیچی دیگه الان از برزخ واستون مسیج میزارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

janan
10 مهر 92 16:30
وااای سوگــنــد جــونــم قــالــب جدیــدت خــیــلــی قــشــنــگــه!


مرسی
ساغر
10 مهر 92 16:31
وای یکی از بچه های ماهم سر ریاضی گریه کرد
وای عجب حرصی بوده اونج
)
بعد اومده میگه هوی برو اخر کلاس!
پگاه دوستم هم درومده میگه هوی ننته!
خوب دیگه پگاه رو اخراج کردن
ولی واقعا گناه داشت
واسه منم 3تا منفی گذاشتن!
نمیدونم دقیقا چرا من؟؟؟
اون گفتههوی واونجواب داده واسه من خاک تو سر منی میزارن


دیگه چی بگم..واقعا اخراج کردن؟نباید دبیر ورزش فوش بده که..
SaYa
10 مهر 92 20:17
سپیده جون ببین عزیزم
بعضیا ذاتن مهربونن
ولی میخوان که بچه ها اول ترم لوس بار نیان
یعنی یه جورایی خودشونو خیلی برای یه ادم جدی و محکم میسازن
قطعا ناراحتی داره و اگر من بگم ناراحت نشو نمیشه
ولی باور کن انقدر زود اینروزا میگذره که خودتم فکرشو نمیکنی...
یهو به خودت میایی و میگی واااای یعنی گذشته؟



مرسی از نظر قشنگت
مشکل اینه فقط با من مشکل داره با بقیه نه..
حتی اون یکی کلاس هم ازاد میشینه
ولی مااا.....
عشق یعنی...
11 مهر 92 8:55
به نظر من تو کلاس درس اصلا مهم نیست کجا بشینی
مهم اینه که بهترین شاگرد باشی عزیزم
در مورد نمره ریاضی تم بهت تبریک می گم
راستی غلط املایی هم خیلی داری هااااااااا


با این کیبورد جدیده نداشتم باشم حررفه اصلا دستم بهش عادت نداره.
جای دو سه تا حروفش بر عکسه..
وقتی یکی خرابکاری میکنه باید ساخت
عشق یعنی...
11 مهر 92 8:56
قالب جدیدت هم مبارک


مرسی بکراندتون خیلی خوشمله
ساغر
11 مهر 92 14:51
اماده باش بیام بکشمت[عصبان]
چرا؟؟؟؟؟؟؟
مامانی باذوق
11 مهر 92 15:54
سلام عزیزکم چطوری خوبی؟؟قالب نومباررررررررررررکوقتی خاطرات زیبایت رو می خونم یاد دوران کودکی خودم می افتم که چه قدر زووووود گذشت حیف!!!!!خیلی دوران خوبی بود در مورد خ ناظمتون نگو که ما از همین نوعش رو توی دوران ابتدایی داشتیم ..اتفاقا خیلی وقت یه جای دیدمش خیلی خانم مهربونی بود الان بازنشسته شده اما همش تصویرش توی ذهن من یه خانم بداخلاق بود ..به هر حال نبینم سوگندجوووونم این همه ناراحت باشد مهربون من درس هاتو خوب بخون با این کارت خانم ناظم به اشتباهش پی می برد ..موفق باشید گل من


مرسی عزیزم
هانیــ✘ــ
12 مهر 92 15:29
اونم نیاید به ما فوش بده و بگه اکبیری
خنگ
کودن!
درست میگم؟؟؟؟
منظورم معلم ورزش به ما نباید فوش بده


اره دیگه
saghar
14 مهر 92 19:26
سوگنددد!چرا مطلب نمیزاری عزیزم؟؟


لی لی مامی آرشیدا
27 مهر 92 0:22
واااای عزیییزم موقع خوندن وبلاگت یک لحظه چشمام ترشدویادروزی افتادم که دخترمنم میخوادخودش باقی وبلاگش روبنویسه....چه حس خوبی بهم دست دادغیرقابل وصفهمیشه موفق باشی وآینده ای درخشان داشته باشی دخترخوبم