وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

توی این هفته و اتفاقاش

1392/8/7 15:11
نویسنده : سوگند ❤سپیده
322 بازدید
اشتراک گذاری

04

سلام به دوستای همیشه مهربونماینم از کارای این هفته.

چهارشنبه جلسه اولیا مربیان.ریاضی.هنر.ورزش.کامپیوتر داشتیم.ولی خانوم کهساری بهم گفت و برم تو نماز خونه به مردا شیرینی تعارفف کنم

از مدرسه که برگشتم دیدم خاک علم به سرم.اینترنت سه ماهه رو تو یه ماه تموم کردمدیگه با خیلی اصرار از اقای بابا واسه تحقیقا اینترنتو شارژ کردو پنج شنبه و جمعه هم در پاور پوینت درست کردن گذشت.

دبیر کامپیوترمون خیلی مشق گفت و هنرم همینطور.ورزشم که خیلی حال داد.

شنبه هم که ریاضی و دینی زیست داشتیم.

واسه دینی و زیست یه پاور پوینت درست کردم ماه

تو کلاس دبیر زیستمون خیلی محترمانه بهم میگه سپیدو کلی هم سربه سرم میزاره

ولی وبه که جو کلاس شاده.تازه ازم پرسیدو و منم مثل فرفره جواب دادم.

داغ شدم از اینکه یاسمین مشق نمیاورد میگفت دوستم گفتم منم خندم رفت هوا

گفت دیگه بهت زنگ زد جواب نده.فلشمم بهش داده

من کنار نرجس بودم و نرجس هول شده بود دیگه گفت برو بعدا بیابعد مسی رو اورد(بهش میگم در اصل اسمش فاطمس)بنده خدا یه سوال بلد نبود ترسید زد زیر گریهبعد گفت ببین ناراحت نشو ببین ما چه قدر سپید منگولیسم و اذیت میکنیمبعد نرجس گفت اروم باش گفت تو که سوالارو برعکس جواب دادی واست بیست برعکس گذاشتما.هیچی اونم گریه کردخانوم سعیدیم گفت پاشو گریتو ببینم حال کنم خوب حالا دوباره گریه کنبعد خلاصه نویسی هارو نگاه کردو چون مریم از روم چاپ زده بود بهش صفر اونم سومین نفری بود که گریه کرد.

حالا یه شنبه هم که بارسلونا برده بود ماهم خوشحالولی اصلا خوش نگذشت.خانوم مجیدی که فقط اختراع اختراع میکنه حالا به جای برق اختراع سوزت ته گردو میگهزبانم که از عمد منو از دوستام جدا کردپرورشی هم هی بدک نبود و زنگ اخر شیمی که امتحانو بیست شدم.دوشنبه فارسی داشتیم که انشا خوندم به اون قشنگی هیچی نگفت.دبیر قرانمون از کربلا برگشت و هی از قران خوندن بچه ها ایراد گرفت.

ولی دبیر عربی بیچارمون که دوسش دارم

دختر دیوونش رفته چایی بیاره ریخته رو گردنشهیچی دیگه بنده خدا سوخته بود .بعد خواهرش اون روز اومد ناظم گفت اینم خانوم علی اکبریمنم فکر کردم جراحی پلاستیک کرده

امروزم سه شنبست و علوم خوب بود ولی یه حاج اقایی زنگ ازمایشگاهمون رو ازمون گرفت و کلی حرف زدخانوم قدرتی هم مهربون تر شده.

الانم میخوام پاور پوینت زبان درست کنم.

خوب دیگه بای بای .

پ.ن:یه تشکر هم از مریم جون که بهم کتاب های خوب علمیشو معرفی کرد

صث

جمله نوشته ها:کسانی که پشت سرتان حرف می زنند ، دقیقا به همانجا تعلق دارند، پشت سرتان!

خنده نوشته ها: وقتی پشت آیفون میپرسی :”کیه؟ “

۹۵% مردم میگن “باز کن”، ۵% باقیمونده هم میگن :”منم”...!!!!!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مریم--------❤
7 آبان 92 17:46
سلام گلم ببخش من وقت ندارم متنتو درست بخونم
ممنونمــــــــــــــــــــــــ بابت گل نمیدونی چقدر خوشحال شدم


خواهش میکنم
عشق یعنی
8 آبان 92 8:29
اما کلید من هر وقت پشت آیفن میگیم بله؟
میگه : اگه بشه ...
تو خانواده به خاطر این حرفش معروفه


پس خیت شدم
ســــــ✘ــــاغر
8 آبان 92 14:48
جــــات خالی دارم همبر میخورم!!
راستش اصلا نمیفهمیدم چی نوشتی....
جز اخراش....
ماجرای گریه هارو نفهمیدم
یه جور خاصی نوشتی
خوبی خوشملم؟؟
چرا 3 ماه تو 1 ماه؟؟تو که کم کیای نت


دالندود کلی کتاب
ســــــ✘ــــاغر
8 آبان 92 15:39
سوگند انلاینی؟؟ هوراااا
ســــــ✘ــــاغر
8 آبان 92 15:40
اخی عزیزم..
اره میدونمهمه رو یه جور نوشتی ولی طرز فونتت منظورم نبود
نوع حرف زدنت و نوشتنتت خاص بود
خو نمیتونم درست بگم مسخره نکن


اب ندار هعزیزم.
عشق یعنی
9 آبان 92 10:28
عزیزم مطلب گذاشتم


خیلی خوشحال شدم.
janan
11 آبان 92 19:34
گـلــم قـــالــبــمــو عــوض کــردم وبـــم بــاز مــیــشــه؟ به غضنفر ميگن با صداقت جمله بساز؟ ميگه: صدا ... قطع شد!...