وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

سرتاسر بهاریــــــــــــــــــــــــــــ❤

1393/1/21 18:46
نویسنده : سوگند ❤سپیده
299 بازدید
اشتراک گذاری

سلامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با کشش زیاد به اندازه نبودم

امید وارم که امسال سال خیلی خوبی براتون باشه..اگه بخوام راجب تبریک عید بگم طول میکشه پس فقط میگم

امید وارم به ارزو هاتون همراه خانواده و سلامتی برسین!!

باید بگم این مطلب چند بخشیه که هر بخشش یه مطلب

اولیش تعطیلات عید:

خوب باید بگم تعطیلات خوب بود..ولی چون دختر عموم زهرا از تهرانن نیومد همچین که بگیم خیلی خیلی خوش گذشتم نبود..

خیلی دلم براش تنگ شده امیدوارم خرداد بیان.ولی تیکه خوبش هفته بدر برفی بود که رفتیم ..خیلی خوش گذشت بادو یک متر و خوردی برف اومده بود.یه عالمه تیوپ سواری کردم...

ت

از هشتم تا دوازدهم هم توی شهرمون مسابقه ی پاراگلایدر بود.

م

 

 سیزده بدر هم خوب بود..من دوست داشتم با دختر داییم برم که بنا به دلایلی نشد ولی اینجا هم خوش گذشت به خصوص این بازی شاه سلامــ

ولی موردی که یکم حرصم درومد این بود که منو مریم(دختر عمم)رفتیم عکس بگیریم از حودمون دوتایی حالا من بهش ژست میدادم اونم  می ایستاد و من ازش عکس میگرفتم حالا کل عکسایی که اون از من گرفته یا سرم نیست یا دستم نیست یا گوشه ی گوشه ام یا تار افتاده مگر یکی از اونها ولی عکسای جناب همه قشنگ و عالیـــــــــــــــــــــــــ

 

ولی پونزدهم تولد داییم بود(یه بهانه ای که همه دور هم جمع شیم)و باید بگم خیلی خوش گذشت با یه اتفاق که ولشقلب

اخرین روز سال نودو دو رفتم خونه فاطمه شون و با هم کارت درست کردیم برای عیدی دادن

م

سه تا رو هم که مدلش باا بقیه فرق داشت رو اینجوری درست کردم.

 

 ن

ولی یادم رفت ازش عکس بگیرم ولی وقتی رفتم خونه دختر داییم ازش عکس میگیرم.

اولین روز مدرسه هم که خوب بود زنگ اخرشم که زیست داشتیم به به..!

وسط زنگ گفتن زنگ نمازه جماعتم امروز هست بپرین نماز.!ولی منو مریم نرفتیم(هههه)وایستادیم پاور پوینتارو نگاه کردم که یکیشو هم خودم درست کرده بودم

خداییش از نظرم قشنگ شده بود..خیلی وقت برد ولی ارزششو داشت!

یک شنبه هم که زنگ اول که حرفه فن که یه ولیه واسه خودش ...دوختن و شستن و ای خدا ماکه نمیخوایم خیاط شیم این چیزارو درس میدن ازشون امتحانم میگیرن!

هر چی شنبه  و زنگ اخرش زود میگذره, یکشنبه به کل دیر میگذره به خصوص زنگ اخرش!

زنگ دوم و سومم زبان داشتیم که زنگ دومش خوب بود ...پارسال واسه درس هفت یه پاور پوینت درست کردم ماه!تمشو که رفتم با اکانت مایکروسافت فامیلامون گرفتم وقت تمامبعدش رفتم فونتیک کلماتشو تک تک از سایت اکسفورد دراوردم تعجبپنج ساعت طول کشید..!!

اخه من قبلا با یه تم درست میکردم رنگ تم رو با توجه به رنگ درس تغییر میدادم ایندفعه اینکارو کرد که غر غر نکنه.

بعد به خودش زحمت نداد بزاره اخ که حرصمو در میاره !عصبانیبعدشم اون روز با خواهش منو بچه ها گذاشته ..

زنگ بعدیشم که این هفته زبان داشتیم یاس یه سوال کوچیک ازم کردن منم رفتم جوابشو بدم هیچی بلندم کرد گذاشت میز اول بعد بچه ها رو ازاد گذاشت غیر من(عین بچه های دوساله لج میکنه)هی هم اوون گوشی چینی شو که فقط صفحه بزرگ داره بیرون میاره"(قبل اینکه اینو بخره ما رنگ کیفشم نمیدیم ولی الان اس ام اسم که میاد درمیاره میخونه)منم زدم به بیخیالی نشستم زیر لب اهنگ 22 رو خوندم(همینی که رو وبمه)که به ذهنم رسید چون من از این اهنگ هم خاطرات خوب دارم هم اینکه پارسال تو عید یه هفته ای گذاشتمش بزارمش تو وبم..

این عکس تیلور رو خیلی دوست دارم چون فهمیدم تازگی ها موهاشو عین من کوتاه کرده


زنگ اخرم که شیمی داشتیم  و اصلا به کل ساعت وایستاده بود

دوشنبه:بعد زنگ صف یه اتفاق خوب افتاد که من فهمیدم دل به دل واقعا راه داره زنگ اول که قران داشتیم و دبیر قرانمون هم چون خودش یک کلمه نمیخونه ادم هیچی نمیفمه...تو مبحثمون درس ده تازه تلفظ(ذ)رو یاد میدن این رفته واسمون کتاب چاپ کرده اخفا و استعلا و این و اون..که بنده هم هیچی نفهمیدم!!خمیازه

نمیدونم کجای دنیا قران مکمل داره که این به ما میده..بد نیست یاد داشته باشی ولی مبحثاش واسه ما واقعا سخته!عصبانی

فقط انتظار میکشیدم که زود برم خونه بعد دیدم که یه بسته از بوشهر واسمون اومده که یکی از دوستانم عزیزم برام اینو از بوشهر فرستاده بود..

 ناهی خوشگلم

باید بگم یکی از خاص ترین و بهترین هدیه های زندگیم بود کلا رفتم تو بچه گیمم و دریا ...چه قدر دلم واسه بوشهر تنگ شده!

عاشق دریام به خصوص دریای جنوب به قول تیلور ادم هروقت خودشو گم میکنه اونجا میتونه خودشو پیدا کنه...دلم میخواد برم بوشهر....همین الان!

زنگ فارسی هم خوب بود ولی چیزی که خیلی عصبانیم کرد اومدن مکمل هامون  بود که بعد از گذشت7  ماه که از سال تحصیلی تازه به صورت سی دی دادن..

زنگ عربی هم خوب بود غیر بد قولی ایدا که قرار بود ماکت عربی رو باهم درست کنیم که خودش درست کرده بودو و یه عالمه هم رو سرم منت گذاشت!!

حالا اینا رو هم ولش سه شنبه هم که فقط علوم و فیزیک و اجتماعی داشتیم ...که اونم خوب بود و چهارشنبه!

زنگ اولش که دبیر هنرمون گفت باید سفال بیاریم واسه جلسه بعد.زنگ ریاضی هم که توان هارو داریم تموم میکنیم و خبر بد گرفتن امتحان ریاضی از اول کتاب تا فصل اخر که همین جذر و توان باشه!

زنگ سومم که 45 دقیقه ای دبیر کامپیوتر مون نیومد و من نشستم واسه فاینال کلاس زبان امروز خوندم..و بقیه زنگ رو هم که تنبیه و منفی گرفتنمون از خانوم جفایی سر درس پرورشی (یکی یه کار اشتباه کنه همه منفی میگیرن...اخ اخ اخ اخ)

یادتون میاد یه مدت گفتم ادای شکیبو درمیاوردم فامیلمو گذاشته بودن احمدی!الانم که ناخوداگاه شدم ارسطو!ههههه

و البته یه تیکه هم نقش اوس موسی رو دراوردم اونم واسه دبیر فارسیمون.!!!!!تعجب

ولی زنگ اخر چهارشنبه قصد نداشتیم نماز بریم چون میخواستیم یه دست فوتبال بازی کنیم(البته من رشته ی اصلیم بدمینتونه )هیچی دیگه خانومه ارشاد کننده اومد(مدیرمون)که نه باید برنیو نماز جماعت و اووووووووووووووووه!

حالا نکته ی مثبت اینکه از بعد اینک ه طاووسکو و عکسا رو گرفت اصلا بهم محل نمیده

بهتر من که از خدامه...

ولی بعد نماز مجبوریم کل اون گلا یی رو که دورتادور مدرسه رو چیدن برداریم تا اگه توپ خورد نشکنه

سر فوتبالم که نیمه اولشو 3-6 عقب بودیم ههه چه فوتبالیسته ای حرفه ای هستیم ما! اینقدر  دویدیم که دیگه داشتم میمردم از خستگی .

ولی رفتم فاینال رو دادم که فکر کنم 100 شم.شنبه هم که ترم جدید شروع میشه!!

هوا هم که عالی منو مریم 1 و مریم 2 و ایدا و محدثه(اوا)باید تند تند بدویم تا بشنیم سر پنجره تو ماشین ..وچه روز هایی که من عین خ  ر دویدم دیدم سرویس هنوز نیومده و ضایع شدم..

امروزم رفتیم پژوهشسرا و ماکت عربی رو درست کردیم...آخ

یاسمین هم که هی به من میگه جاستین بیبر از موهای فرفری خوشش میاد و حرص منو درمیاره اخه من از جاستین بیبر متنفرم...سبز

 

این بود پست خیلی طولانی من ...این دفعه دیگه واقعا دارم پست تصویری رو درست میکنم.

پ.ن:هنوزم حوصلم نمیاد که که درایومو که هفتاد گیگابایته  با دو سه تا فلش 8 گیگ بریزم تو لب تاپ جدیدم ...ای خدااا

پ.ن2:سینا هم که ماشالله فقط به من زور میگه .به قدری که باهام دعواش میشه و بزن بزن ولی خداییش حال میده!

پ.ن3:بزرگترین تغییری که تو سال جدید از نظر ظاهری کردم این بود که موهای خوشگل نزدیک کمرو کوتاه کردم مصری زدم...

پ.ن4:از مریم-----واسه سایت عکسی که بهم گفت واقعا ممنونم.خیلیــــــــ قشنگن

جمله نوشته: بیشتر انسانها، زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیت آنها باقی نمانده ...

خنده نوشته: سوار تاکسی شدم دیدم پولموجا گذاشتم

گفتم چی کار کنم؟؟ یه جعبه خالی پیدا کردم به راننده تاکسی دادم. یارو جعبه رو باز کرد دید خالیه!! گفت از امین آباد فرار کردی
گفتم نه من پول نداشتم هزار تا بوس برات گذاشتم
از دیروز تا الان با قفل فرمون دنبالمه

 

    بیست و یک فروردین.ساعت 6:17

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ســــــ✘ــــاغر
1 اردیبهشت 93 20:37
حالا هی من بگم هی شوما عکس این ماهی جیگرتو بزار اینجا
سوگند ❤سپیده
پاسخ
به این خوشگلیــــــــــــــــــــــ
مریم طلایی❤
10 اردیبهشت 93 21:03
خواهش میکنم
مریم طلایی❤
10 اردیبهشت 93 21:07
مکمل قران
سوگند ❤سپیده
پاسخ
اره دیگه......اینم از روزگار مائه!!
رها
5 تیر 93 14:55
قرار بود بعد امتحان عربی واسه منم از اینا بخری یادت که نرفته واسه لطفی که بهت کردم