وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

فردا میخوایم تیزهوشان ثبت نام کنیم هوراااا

سلام سلام هزار تاسلام با خوشحالی تیزهوشان . خیلی خوشحالم چون قراره فردا منو محدثه و مامانم و مامانش بریم ثبت نام کنیم یاسمین هم جدا از ما میاد. از ما 6 تا عکس میخواستن و پوشه و 250 تو من پول فعلا کل شهریش 530 هزار تومنه.خلاصه خیلی خوشحالیم خیلی دیروز خیلی حال کردیم .من رفته بودم خونه مامان بزرگم و .. ادامه ی مطلب   رفته بودم خونه ی مامان بزرگم که داییم اومد اونا میخواستن تا یه جنگل برن و خنک شن مامانم خونه ی مامان بزرگم بود داییم گفت تو میای منم رفتم تو اون هوای  گرم جنگل واقعا خوب بود .من هم داشتم از خوشحالی اینکه تیزهوشان قبول شدم و سوالاش میگفتم که متاسفانه دستشویی گرفتم شدید!(گلاب به روتون) بعدش فاطمه گفت بیا تا اون ب...
6 خرداد 1392

چه روز خوبی بود امروز...

سلام سلام سلام امروز خیلی خوشحالم اگه نمیدونید میگم من تیزهوشــــــــــــــــــــــــــان قبول شدم هـــــــــــــــــــــوراااااااااااااااااااااااااااا امروز خیلی خوب بودماجرا این جوری بود که: منو محدثه(اوا)و مریم و مهدیس داشتیم یه دوره میکردیم که یهو شکیبا از در مدرسه اومد تو و گفت سپیده محدثه تیزهوشان قبول شدین! ما پاهاشمون شل شده بود نمیدونستیم چیکار کنیم بعد گفت خوشدو مهدیس نمونه قبول شدن و راجب مریم هیچ  نمیدونه ماتند تند دویدیم سمت دفتر  میخواستیم بریم قلم چی که ببینیم که معلممون گفت بعد امتحان اجتماعی برین امتحان اجتماعی خوب بود ولی یه کوچولو سخت من 4 تموم کردم ولی بد نبود یه سوال رو یعنی سوال 22 رو شک دارم غزا...
4 خرداد 1392

یکی از بهترین خبــــــــــر های دنیا

سلام سلام سلام سلام تیز هوشان قبول شدم خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم خیلی قد اسمون قد کهکشونا خیلی زیاد جایزمم دوربینه (چون فعلا لب تاب دارم)همون دوربین دومیه خیلی خوشحالم خیلی خیلی خدارو شکر.. منو این همه خوشبختی محاله منو مریم و محدثه(اوا)و مبینا و یاسمین  اه هممون خوشحال بودیم یاسمین گریه میکرد در حد دنیا خوشحالم دوستون دارم بای
4 خرداد 1392

یکم خرداد (ادامه)

سلام.سلامی به رنگارنگی تابستون! از اونجایی که نشد برم ویرایش کنم مطلب جدید گذاشتم بعد اون مامانم هم اومد خونه ی داییمشون اونا حرف زدند و ماهم ازگیل چیندیم(رفتیم بالای درخت) مامانم گفت پس بیا بریم خونه اماده شیم بریم خونه مادر بزرگ رفتیم داییم داشت درس میخوند اخه امتحان داره البته یه گوشی جدید هم گرفته بود که اکسپریا بود منم عاشق تکنولوژی و برنامه و خلاصه فناوری برو با گوشیش ور برو چی داره چی نداره چجوریه دور بینش اندوریدشو... کلی باهاش کار کردم بعد اونم مامانم گفت بیا بریم داییت درس داره منم دلم نمیخواست ولی مامام مجبورم کرد تو راه برگشتن که بودیم خاله اکرم(دوستای صمیمیشون دیدیم که من بهش  میگم خاله)شون رو دی...
1 خرداد 1392

يكم خرداد

بله پا گذاشتيم به ماه سوم  امروز اول هواباروني شد ولي بعدش دوباره افتابي شد من بيكار بودم و پاي نت  بعد از اون دختر داييم فاطمه زنگ زد گفت بياخونمون منم از مامانم اجازه گرفتمو رفتم خوب بود اونجا يكم حرف زديم نميدونين ابجيش چه قد ناز حرف ميزنه البته تا اخر شب اين نطلب به احتمال 90 درصد كامل ميشه پس فعلا باي ...
1 خرداد 1392

اخرین روز اردیبهشت

سلام .سلامی به خوشکلی عکسی که توی ادامه مطلبه شاید بخواین بهم بگین که این یارو واسه هر چیزیش مطلب میزاره..(البته شایدم نگین و تعریف کنین) وقتی رفتم وبمو نگاه کنم دیدم به به اخرین روز اردیبهشت میرسیم به ماه سوم که 27 تفلد طاها جونیه! فردا قراره پوریا جونم بیاد که قول میدم عکسشو بزارم   امروز همونطور که گفتم امتحان ریاضی داشتیم البته امروز یه روز بارونی بود   مثل اینکه اردیبهشت ناراحت بود که میخواد بره امید وارم حداقل با رفتن اردیبهشت کهیر های داداش گلیمم بره   من و دوستام (البته یعنی منو مریم و اوا)تصمیم گرفتیم که یه کتاب در طول تابستون بنویسیم جزو کار های انفردایم(به قول اجتماعی مون)شا...
31 ارديبهشت 1392