يه داستان جالب
منشي و كارمند و رييسي تو يه صحرا بودند كه غول چراغ جادو رو ديدند اونو تكون دادند و اون ظاهر شد گفت كه هر كدومتون ميتونين يه ارزو كنيد و من براوردش ميكنم.منشي گقت:اول اول من من ميخوام توي سواحل استراليا كلي پول داشته باشم و يه خونه خوشكل هم داشته باشم /يه دفعه منشي غيب شد بعد اون كارمند گفت :حالا من من ميخوام يه خونه خيلي خوشكل توي هاوايي داشته باشم و يه نفر منو ماساژ بده يه دفعه اونم غيب شد بعد اون نوبت به رييس رسيد اون ارزو كرد هر دوشون قبل از ناهار اداره باشن! نتيجه:هميشه بزارين اول رئيستون حرف بزنه! جمله نوشته ها: اگر ميدا نستيد يك محكوم به مزگ هنگام مجازات چه قدر ارزوي بازگشت به زندگي را دارد قدر ان روز هايي كه با غم...