وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

یه روز بد که قرار بود خوب باشه

1392/6/10 10:57
نویسنده : سوگند ❤سپیده
464 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه

پریشب رفتیم واسه من کفش خریدیم بعد همینطوری گفتیم یه سری تا خونه یلداشونم بزنیم乌小丫0006

ما که رفتیم بالا و پشت اینترنتو کامپیوتر تا شام 乌小丫0002,بعد شام تصمیم گرفتیم که فردا باهم بریم جنگل

         

.乌小丫0014صبح هم که رفتم بد مینتون و عالی بازی کردم خیلی خوب یعنی مثل این خارجی ها هستن موقع اسمش میپرن乌小丫0009(ضربه ای که توی بدمینتون تا توپ بلند میشه میکوبن)دیگه سوم شدم چون از تپل باختم ولی خیلی خوب بازی کردم تا حالا اینقد از خودم راضی نبودم

بگذریم

 

      

شبش رفتیم عروسی دختر دایی مامانم خوب بود ولی مثل جنازه رسیدیم خونه و خوابیدیم乌小丫0011 جمع کردن وسایل برای جنگل هم رفت واسه فردا صبح.....

         

صبح مامانم پاشد و وسایلو جمع کرد ساعت یه ربع هشت مریمشون رسیدن من که خواب بودم مامانو بابام از پاهام کشیدنم بردن انداختنم رو تخت乌小丫0007

دیگه بیدار شدم تو حالت کاملا خواب الودی لباس پوشیدم و رفتیم ولی وبره من تو ماشین اعصابم بهم ریخت اخه معده من طوریه که دیگه اگه تا یه ربع قبل پاشدهیچی نخورم ضعف میکنم و دل پیچه میگیرم乌小丫0017

تا رسیدیم کاملا حالم خراب بود و بعد بعد صبحونه خوردن خوب شدم

 

       

ما کنار رود خونه بودیم سینا و طاها هرز گاهی اب بازی میکردن و گاهی هم تابمیخوردن乌小丫0003 ما هم کلی عکس گرفتیم همه چی خوب بود تا اینکه باباها رفتن گلاب به روتون دبلیوس بچه ها هم مثل بچه های دیگه شروع کردن به اب بازی

ما هم تا ساق پا تو اب بودیم اخه ابش سرد بود و منم هیچی لباس نیاورده بودم乌小丫0018 .طاها جونم سردش شده بود ولی چون میدید که خیلیا ی دیگه اب بازی میکنن بیرون نمیومد عمم هم طاها رو بغل گرفت تا بره لباسشو عوض کنه و یکم گرمش شه و دوباره بره تو اب یا ذرت بخوره!

 

       

عمم تا طاها رو گرفت طاها شروع کرد به جیغ زدن و خودش پرت میکرد جلو  عمم هم محکم گرفته بودش اخه به عبارتی تو مرز لرزیدن بود و جایی که اون میرفت توی سایه,منم داشتم عکس میگرفتمو ماانم هم سینا رو نگه داشته بود که یهو جیغ عمم و سینا با هم دراومد و دیدیم وااااااااااااااای乌小丫0004 عمم و طاها خوردن زمین و هن طاها پر خون دیگه یه اقا سریع محمد طاه گرفت دستای عمم شل بود و میزد تو سرش اینقدم خون میومد که نگو

 

        

دیگه مامانم مثل فشنگ دوید و بابامو صدا کرد اونا هم سریع اومدن .تو همون موقع هم داداشم که از خون وحشت داره افتضاح گریه میکردو و داد میزد میگفت بابایی میترسم بابایی طاها !دیگه رفته تا بغل بابام اروم شده   

4 تادندون جلوش خورد شده اینقد وحشتناک که نگو دیگه بعد 10 دقیقه خونش بند اومد乌小丫0017

منو مریم و مامانمو سینا رفتیم خونه بابامشونم سریع رفتن بیمارستان乌小丫0019 و دندون پزشکی دوتا از دندوناش تو لثش رفته و دو تا دندونشم کامل خورد شده خیلی وحشتناکه منم گریه میکردم乌小丫0012 اخه واقعا ترسیدم

د ندون که نگاه میکردی میترسیدی دنون پزشکیهم گفته چون فکش در حال رشده نمیتونیم جراحی کنیم باید وایستین تا شیش سالگی که وقتی دندون جدید در میاد اونا میندازه پایین دیگه شام خونمون بودن و یه بار دهن طاها یکم خون اومد و سینا هم سریع جیغ میزنه乌小丫0002

 

امروزم صبح رفتم مدرسه البته با بوس های خوشگله شینگیلم مینگیلم های داداشی که میگفت:ابجی؟منم باهات بیام کلاس انلیگیسی؟乌小丫0010کلاس ها خوب بود اقای حبیبی هم خیلی کم لوس بازی دراورد ولی هوا وحشتنکا گرم بود و اب یخ هم کم .乌小丫0012دیگه وقتی رفتیم کلاس علوم انگار تو بهشت بودیم اخه ایندفعه میز اولم نشستم دیگه بهتر ولی تو ده دقیقه ی اخر از تشنگی مردیم تا الان یه پارچ اب خورد乌小丫0015                                                                     م.

عکسا ادا مه ی مطلب

درسته خاطره ی خوبی نیست ولی اینم عکسا:

این سینا و طاها

 سینا و طاها

 

بقیش عکسای سینا سینا گلی

 سینا گلی

 سینا گلی

 

 

عاشق این عکسشمسینا گلی

 

طبیعت

پ.ن:الان طاها بهتره و بدیش اینه که سیزده بدر که رفتیم جنگل دختر عمه ی بابام سکته کردو مردو زنده شد

جمله نوشته:خدایا کمکم که عهدی که با تو درطوفان بستم در ارامش فراموش نکنم 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

SaYa
9 شهریور 92 17:50
سلام عزیزم
ببخشید گلم ولی رمز آرشیو به هیچکس ندادم
شرمندتم که نمیتونم رمز بدم
همیشه تو تفریحاتون اسپند ببرید چون آدم به چشم میاد طاها و سینا جونم که ماشالله خوشگل
واسه همین آخر تفریحتون حتما اسپند دود کنید
ایشالله که آخرین اتفاق بد باشه
کفش نو مبارک ایشالله که به شادی استفاده کنی خانوم گل

مرسی از کمکات سایا جونم

بهاره ماامان الینا
10 شهریور 92 8:30
عزیزم سوگند نازنین وبلاگ شیک و با احساسی داری خیلی خوشم اومد امیداروم مامانت هم دوباره وبلاگ نویس بشه
SaYa
10 شهریور 92 20:36
سلام گلم ممنونم ازت
شهاب رمضان-من واست جون میدم


مرسی
عشق یعنی ...
10 شهریور 92 23:52
سلام عزیزم شما 12 سالته؟ خیلی قشنگ مینویسی؟ آنگ وبت هم کاملا متفاوته
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
11 شهریور 92 0:37
سلام سحر جون
انشالله همیشه برید عروسی وتفریح
ولی همیشه سالم باشیداااااااااااا



مرسی ولی یه چیزی اسم و اشتباهی نوشتیداااااااااا
ههههههههه
حواس پرتی دیگه منم یه بار برگشتم به مامانم گفتم سینا داری کجا میری؟
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
11 شهریور 92 0:39
اخییییییییییییی بمیرم برا طاها که آب بازی وتفریح تو ذوقش خورد ودندونش شکست آخی چقدر هم که گریه کرد وسینا جونم کلی ترسید انشالله که خوب میشه بازی بچه ها همینه دیگه
امیدوارم دیگه اتفاق بدی براتون نیفته


ازتون ممنونم ار دیگه اینقد که این بچه ها ضولن
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
11 شهریور 92 0:40
عکسها خیلی قشنگ بودن این سینا هم خوب دلبری می کنه هاااااااااااااااا


اره بابا موقع عکس گرفتن اینقد خودشو لوس میکنه که نگو........
مریم--------❤
13 شهریور 92 16:08
خیلی بده وسط تفریح و گشت کسی مریض بشه....
امیدوارم سریع حالش خوب بشه


اره ولی رفت 5 سال دیگه
مریم--------❤
13 شهریور 92 16:09
سینا کوچولو هم خیلی نازه هـــــــــــــــــامثل خودت دوستداشتنیه


مرسی
همینطور ملیکا جون
مریم--------❤
13 شهریور 92 16:11
هنوز بوشهریم.
کفش هم مبارک باشه ب خوبی ازش استفاده کنی


مرسی
مریم--------❤
13 شهریور 92 16:16