یه روز بد که قرار بود خوب باشه
سلام به همه
پریشب رفتیم واسه من کفش خریدیم بعد همینطوری گفتیم یه سری تا خونه یلداشونم بزنیم
ما که رفتیم بالا و پشت اینترنتو کامپیوتر تا شام ,بعد شام تصمیم گرفتیم که فردا باهم بریم جنگل
.صبح هم که رفتم بد مینتون و عالی بازی کردم خیلی خوب یعنی مثل این خارجی ها هستن موقع اسمش میپرن(ضربه ای که توی بدمینتون تا توپ بلند میشه میکوبن)دیگه سوم شدم چون از تپل باختم ولی خیلی خوب بازی کردم تا حالا اینقد از خودم راضی نبودم
بگذریم
شبش رفتیم عروسی دختر دایی مامانم خوب بود ولی مثل جنازه رسیدیم خونه و خوابیدیم جمع کردن وسایل برای جنگل هم رفت واسه فردا صبح.....
صبح مامانم پاشد و وسایلو جمع کرد ساعت یه ربع هشت مریمشون رسیدن من که خواب بودم مامانو بابام از پاهام کشیدنم بردن انداختنم رو تخت
دیگه بیدار شدم تو حالت کاملا خواب الودی لباس پوشیدم و رفتیم ولی وبره من تو ماشین اعصابم بهم ریخت اخه معده من طوریه که دیگه اگه تا یه ربع قبل پاشدهیچی نخورم ضعف میکنم و دل پیچه میگیرم
تا رسیدیم کاملا حالم خراب بود و بعد بعد صبحونه خوردن خوب شدم
ما کنار رود خونه بودیم سینا و طاها هرز گاهی اب بازی میکردن و گاهی هم تابمیخوردن ما هم کلی عکس گرفتیم همه چی خوب بود تا اینکه باباها رفتن گلاب به روتون دبلیوس بچه ها هم مثل بچه های دیگه شروع کردن به اب بازی
ما هم تا ساق پا تو اب بودیم اخه ابش سرد بود و منم هیچی لباس نیاورده بودم .طاها جونم سردش شده بود ولی چون میدید که خیلیا ی دیگه اب بازی میکنن بیرون نمیومد عمم هم طاها رو بغل گرفت تا بره لباسشو عوض کنه و یکم گرمش شه و دوباره بره تو اب یا ذرت بخوره!
عمم تا طاها رو گرفت طاها شروع کرد به جیغ زدن و خودش پرت میکرد جلو عمم هم محکم گرفته بودش اخه به عبارتی تو مرز لرزیدن بود و جایی که اون میرفت توی سایه,منم داشتم عکس میگرفتمو ماانم هم سینا رو نگه داشته بود که یهو جیغ عمم و سینا با هم دراومد و دیدیم وااااااااااااااای عمم و طاها خوردن زمین و هن طاها پر خون دیگه یه اقا سریع محمد طاه گرفت دستای عمم شل بود و میزد تو سرش اینقدم خون میومد که نگو
دیگه مامانم مثل فشنگ دوید و بابامو صدا کرد اونا هم سریع اومدن .تو همون موقع هم داداشم که از خون وحشت داره افتضاح گریه میکردو و داد میزد میگفت بابایی میترسم بابایی طاها !دیگه رفته تا بغل بابام اروم شده
4 تادندون جلوش خورد شده اینقد وحشتناک که نگو دیگه بعد 10 دقیقه خونش بند اومد
منو مریم و مامانمو سینا رفتیم خونه بابامشونم سریع رفتن بیمارستان و دندون پزشکی دوتا از دندوناش تو لثش رفته و دو تا دندونشم کامل خورد شده خیلی وحشتناکه منم گریه میکردم اخه واقعا ترسیدم
د ندون که نگاه میکردی میترسیدی دنون پزشکیهم گفته چون فکش در حال رشده نمیتونیم جراحی کنیم باید وایستین تا شیش سالگی که وقتی دندون جدید در میاد اونا میندازه پایین دیگه شام خونمون بودن و یه بار دهن طاها یکم خون اومد و سینا هم سریع جیغ میزنه
امروزم صبح رفتم مدرسه البته با بوس های خوشگله شینگیلم مینگیلم های داداشی که میگفت:ابجی؟منم باهات بیام کلاس انلیگیسی؟کلاس ها خوب بود اقای حبیبی هم خیلی کم لوس بازی دراورد ولی هوا وحشتنکا گرم بود و اب یخ هم کم .دیگه وقتی رفتیم کلاس علوم انگار تو بهشت بودیم اخه ایندفعه میز اولم نشستم دیگه بهتر ولی تو ده دقیقه ی اخر از تشنگی مردیم تا الان یه پارچ اب خورد م.
عکسا ادا مه ی مطلب
درسته خاطره ی خوبی نیست ولی اینم عکسا:
این سینا و طاها
بقیش عکسای سینا
عاشق این عکسشم
پ.ن:الان طاها بهتره و بدیش اینه که سیزده بدر که رفتیم جنگل دختر عمه ی بابام سکته کردو مردو زنده شد
جمله نوشته:خدایا کمکم که عهدی که با تو درطوفان بستم در ارامش فراموش نکنم