هفته ای که گذشت
سلامـــ*
این روزها اتفاق خاصی نمیوفته.
از همین الان بگم اگه غلط زیاد دارم بخاطر کیبورد لب تاپه که فارسی نداره.
سرعتم که افتضاح!!!
شنبه که هیچ اتفاقی نیوفتاد ولی غروبش اومد زمین پشتیمونو که تازه خریدیم و دیوارشو خراب کردیم تا حیاط بزرگه رو باغچه بندی کنیم.
دو سه روز بود که کار گرا اونجا کار میکردند و هوااااااااا هم گرم.
یکشنبه هم رفتم باشگاه تپلی نبود ولی خانوم مشمول فلشمو داد.راستی نیمرو درست کردم ولی چون بجای یکی دوتا توش ریختم اصلا خوب در نیومد و خیلی پف کرد.
دوشنبه همه جمع شدیم خونه مادر جونم(مادری)و منو فاطمه و مهساخوشگذروندیم و خیلی حاااااااال داد.با داییمم کلی رفتم اینترنتو کلی بیوگرافی دراوردیم خیلی چیزای باحالی تو گوشیش داره مثل تراز/قطب نما و خیلی چیزای باحال دیگه....
سه شنبه هم دوباره بدمینتون و عصرش خیلی خوب بود
دوتا دایی هامو زندایی هام رفتن خرید و منو مهسا و کیارش (5سالشه)رفتیم خونه ی فاطمشون .حالا بگم چی بازی کردیم باحاله.بفرمایید شام؟؟؟!؟!؟!؟!؟!
با میوه و اینجور چیزا غذا درست میکردیم/منو مینوشتیم نقد میکردیمو امتیاز میدادیم. و با وجود کیارش که نخودی بود.
فاطمه:16 متیاز
مهسا:18 امتیاز
و من:22 امتیاز که برنده شدم..
چهارشنبه روز جالبی نبود.بعد از اون همه خوشحای من که قراره یلدا بیاد گرفت خانوم چایی رو چپ کردو تازه فهمیدم چایی شیرین به بلندگو ها هم رسیده و بلند گوها از دم سوخته
.کیبوردمونم که ناکار کرد.مانیورمونهم که کلا رنگین کمونه و رنگ عوض میکنه با ریخت چایی اصلا دیگه رنگ ثابت نداره و ما 1 ملیون خوردی بخاطر بی دقتی یلدا خانوم و ریخت چایی شیرینش ضرر خوردیم.
عذر خواهی هم نکرد و با یه خنده الکی قضیه رو فیسله داد انگار نه نکار که گند زده بود به همه چی..
در اخرم مقصر بنده شدم.که واسه ایشون چایی اورده بودم....
پنجشنبه هم رفتم باشگاه و بازم محدثه نبود ماشالله توی این هفته تا چشم کار میکرد عروسی بودو جشن
داداشی هم که با حرف زدناش منو مجذوب خودش کرده و هی میگه ابجی کاراته کالا بزار!!بنده خدا با اینکه هیچی ازش نمیفهمه پا به پای من نگاه میکنه دیشبم که منو کشت و اخر رفم از اینترنت واسش عکس گرفتم تا یه کم ولم کنه...شام هم پیتزا داشتیم.
جمعه ختنه سورانی دوستای یلدا خانومشون بود که کاملا سینا گند زد به همه چی چون توی تالار نبود و ماشاله 400 تا مهمونم دعوت کرده بود.و هی میگفت بریم خونه بریم خونه منمرفتم با گوشی مامانم بازی کردم تا شب بگذره و ماشالله یلدا خانوم اینقدر به فکر خودشون بودن که به من کوچکترین سلام و یا محلی ندادند و من تنها پیش زن عمو و مامانم بودم.0انگار طلب کار هم هست)!!!
شبش هم که خسته و کوفته با دل درد برگشتم خانواده گرامی از خستگی ساعت 11و نیم خوابیدند و منبیدار موندم تا یک تا این قسمت قهرمانان رو ببینم که سر ساعت12 و نیمم از خستگی خوابم برد...
اینم از هفته ای که گذشت و ممنونم که متن به این درازی رو خوندین.
پ.ن:اینقدر دلم از دست کارای یلدا پر بود که اگه نمینوشتم واقعا اشکم در میومد اخه من دختر داییشمـــــــــــ
پ.ن 2: فردا پست ویژه غروب 31 شهریور رو خواهم نوشت
پ.ن 3: چند تا عکس ادامه ی مطبه.حتما ادامه هم برین.
اخرین روزهای تابستون رو شادباشید...
جمله نوشته ها:خدا مرحم تمام درد هاست.هرچه عمق راشهای وجودت بیشتر باشدخدا برای پر کردن ن بیشتر در وجودت جای میگیرد.
خنده نوشته ها:یعنی هولناک تر از این شعر تو دنیا نیست!!!باز امد بوی ماه مدرسه....
شینگیلا و مینگیلا خونه ی مادر بزرگ
خونه خودمون کلی اب بازی کردیم.
فضول های افسانه ای
نقاشی که برای اسی کشیدم.چطوره؟؟؟
خوشمزه ی پستمون بااااای