وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

اين چندروز

1392/7/5 17:31
نویسنده : سوگند ❤سپیده
307 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دوستاي خوبم.

دوباره با مجبور شدم با لب تاپ بيام.سرعت پايينه و شكلك بزرگارو كپي نميكنه اخه حجمشون يكم بالاست.بازم شكلك ها زرد شد.واقعا شرمنده...گریه

اگه غلت زياد دارم ببخشيد.رايتب تو لپ تاپم اون فونتو نداره و كلا اينجا همه چي در همه!!!

كاملا اعصابم داغونه ..عصبانی

اخه اون روز بابام بلندگو خريده رفتيم زديم به كيس ديديم كار نميكنه..تعجب

در حقيقت اينقدر طاها گلي با سيم ها ور رفته و جابه جاشون كرده كه كيس هنگ كرده.وقتي هم چايي ريخته اتصالي به بلندگو هم رسيده و ورودي بلندگو از داخل كيس سوختهگریهعصبانی

يه اتفاق ديگه هم به لطف دختر عمه ي گرامي افتاده كه ديگه نميگم....

*************************************

روز دوم هم خوب بود.دبير اجتماعي مون اومد.خانوم خوبي بود.ولي يه خبر بد داد:امتحان اجتماعي از كل سال قبلاسترسو كاملا حالم گرفته شدناراحت

بعد اون دبير علوممون خانوم صحرايي كه ايشون هم خانوم خوبي هستن.لبخندمارو گروه بندي كردن و بهمون يه تحقيق دادن درباره ي بلا ي جان من تو پنجم و شيشم:جابربن حيان

كه با اون جشنواره ي مسخرش منو از درسم انداختچشم(دانشمند بزرگي هستن ولي جشنوارش خيلي سختو و دردسر سازه من يكي دو ماه كلاس نبودم و همش تو اتاق كار براي اين جشنواره )

كه به دليل خرابي كيس هنوز تحقيق رو تايپ نكردم.بازندهاسترس

زنگ اخر يه دفعه يه خانوم جوون اومد تو كلاس كه خيلي زيبا بودن و قيافه هم حيلي مهربون.خیال باطل

البته با كفش پاشنه بلندو مانتوي بالاي زانوزبانعصبانی (نميدونم چطوري مديرمون راش داده)تعجبيكي از بچه ها گفت شما دبير چي هستين؟؟؟متفکرگفت اول همه مقنه هاشونو درست كنن چه وضعشه(به خدا فكر نميكردم اينجوري باشه)بامن حرف نزنگفت كه دبير زيسته و اينقدر خشن حرف ميزد كه مگس جرات نداشت بال بزنه!!!!

بعد يه دفعه ناظم اومدو گفت شما بايد امروز برين اون كلاس و اين كلاس اين زنگ فيزيك دارهاوه

قتي رفت كلاس رفت رو هوا از خنده و دست زدنتشویقدبير فيزكمون هم همون دبير علوممونه

 

تو سرويس كه بوديم همه چي رو راجب دبير زيست از مريم پرسيديم.متفکر

يه چيزايي ميگفت كه مو به تنمون سيخ شد.منتظرتعجباينم قانون هاش:

1- رو تخته هيچي نباشه حتي به نام خدا!!شیطانبعدا خودم مينويسم.تازه اگه تخته خوب تميز نباشه نماينده كلاسو ميبرم دفتر!!!"(بخاطر همين سر كلاس بعدي كه نمايند رو انتخاب ميكرديم دستمو بالا نبردم.مگه ادم جرات ميكنه؟؟)قهر

20-2 يعني عالي/19 خيلي ضعيق و 18 خنگ من فقط بيست ميخوام.تعجب

و كلي چيزاي ديگه...

**********************************

 دوستان گلم ادا مه ي مطلب.

چون قالب ادامه رو عوض كردمنیشخند

روز هاي پاييزي رو براتون شاد شاد ارزو ميكنمقلب

**********************************

جمله نوشته ها:انروز كه همه دنبال چشم زيبا هستند تو به دنبالنگاه زيبا باش.

خنده نوشته ها:امروز يه كليپس ديدم.يه دختره ازش اويزوون بود!!!


فرداشم خوب بود.دبير هنر اومدو رياضي و ورزشو پورشي..

ولي اين پرورشي كه مشاورمون هم بود مارو از زندگي نا اميد ميكردخنثی ميگفت شما فرضا صد سال عمر ميكنين سي و دو سال براي رسيدن به ارزو هاتون اصلا 48 سال 52 دو سال ديگش با چه هدفيوقت تمام هر چي ميگفتيم رد ميكرد.يكي گفت خود كشي ميكنم و كلاس رفت رو هواقهقهه

 

دبير ورزشم بد نيست اما سختگيره اونم بهمون يه تحقيق چسبوندو رفتيم تا با چند تا از دوستام منو ياسي و اوا به همراه دو تا از هم كلاسيها كه ژشتم ميشينن ملقب به مسي و رونالدو ..فوتبال كه تو1و ازمون گرفتعصبانیرفتيم وسط بازي

اين مسي حتي جامداديشم بارسلونه!!!چشمک

**********************************

هيچي ديگه هم كلي مشق داشتم و از ديشب دستام شكست تا نوشتمشون .چند تا دفتر هم خريدم.

بچه شايد يكم دير بيام اخه هم كلي كار دارم و هم كيسمون داغونهگریه

مرسي كه تا اخر خوندينقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

ساغر
5 مهر 92 20:01
معلم ورزشمون به ما میگه اکبیری!
راستی اگهدقت کنی منربع ساعتقبلاز تو مطلب نوشتم


هیچی نفهمیدم
عشق یعنی...
6 مهر 92 10:52
وقتی مطالب تو می خونم یاد دوران خودم می وفتم
واقعا از این روزها تون بهترین استفاده رو کنین
واقعا باارزش هستن



مرسی.منم دارم همینکارو میکنم.
ساغر
6 مهر 92 17:36
سوگلی توروخدا زودی اون رمان رو یابزار وبت یا بفرست ایملم
اخه میدونی میخوام زودی 10 تا فصل رو تموک نم بریم سر جلد بعدی


باشه.
عشق یعنی...
7 مهر 92 8:59
نیستی هاااااااااااااااااااااااااااااااا


اومدم