وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

مهمونی دیشب/بدمینتون

سلام به دوستای خوبم دلم طاقت نداد که مطلب نزارم گفتم شده یک خطم بنویسم و برم ولی میخوام زیاد بنویسم یکشنبه رفتم باشگاه و دیدم هیچ کی نیست همون موقع خانوم مشمول زنگ زدو گفت که کلاس مونو دادن به یکی دیگه و کلاس تعطیله  منم کاملا دپرس برگشتم خونه و دیدم که زن عمومشون اومدن خونمون غروب هم رفتم پیش فاطمه و کلی با هم حرف زدیم و خلاصه حال داد دوشنبه هم که شهادت بودو طبق معمول اخر شهریور منم بیکار و رفتم تموم کتابهای جدید رو ا تو اینترنت دانلود کردم و شروع کردم به خوندن اونا از همین الان ریاضیش کلی غلط املایی داره.علومشم بدک نیست و هنر خیلی کم نقاشی کردن داره !شاید فقط یکی خوبیه ریاض...
13 شهريور 1392

یه سوپی که ز جنس محبت باشه

سلام به همه ی دوستان خوبم یه اتفاقی افتاد که مجبورم یه چیز بگم و برم راجب یه بنده خدا که به قول دوستان تنها کارشون حسودیه (ببخشید شکلکام یکم زیادی بزرگه!) یه دختر خانوم که فکر کنم بدونم کیه داره بامن بازی میکنه شرمندتم خانومی من هر جوری که دلم میخواد زندگی میکنم,وبلاگ مینویسم,و عقاید خودم رو بیان میکنم و به تو هیچ ربتی نداره البته کاری هم نداره یه ضبدر اون بالاست که خوشت نمیاد ببندش     به همین سادگی البته هستن اینجور ادما که اذیت میکنن مثل صدف که پارمین جون و یلدا جونو دست انداخت/مثل یه خانومی که سایا جون رو اذیت میکرد/مثل مسیحا جون که فقط جرمش اینه که خیلی ملوس و چشم ابیه و خیلیا ی یگه خیل...
12 شهريور 1392

سلام به همه دوستان عزیزم

سلام . این فقط یه پست کوتاهه و میخواستم بگم که من این چند روزی به خاطر کارای مدرسه سرم گرمه و نمیتونم بیام مطلب بزارم و اینترنتمون 18 تموم میشه بخاطر همین من حتمالا 15 یا 16 مطلب میزارم  دوستون دارم بای ...
11 شهريور 1392

یه روز بد که قرار بود خوب باشه

سلام به همه پریشب رفتیم واسه من کفش خریدیم بعد همینطوری گفتیم یه سری تا خونه یلداشونم بزنیم ما که رفتیم بالا و پشت اینترنتو کامپیوتر تا شام  ,بعد شام تصمیم گرفتیم که فردا باهم بریم جنگل           . صبح هم که رفتم بد مینتون و عالی بازی کردم خیلی خوب یعنی مثل این خارجی ها هستن موقع اسمش میپرن (ضربه ای که توی بدمینتون تا توپ بلند میشه میکوبن)دیگه سوم شدم چون از تپل باختم ولی خیلی خوب بازی کردم تا حالا اینقد از خودم راضی نبودم بگذریم          شبش رفتیم عروسی دختر دایی مامانم خوب بود ولی مثل جنازه رسیدیم خونه و خوابیدیم  جمع ک ردن وسایل برای جنگل...
10 شهريور 1392

دلیل عوض کردن قالب

سلام به همه ی دوستان خوب و عزیزم که ایندفعه اومدین وبلاگم ولی برای پستم هیچی نظر نزاشتین اخه چرررررررررررررررر اخه قالب من بعد یه مدتی اصلا درست بالا نمیومد مثلا فقط بالای قالب رنگ داشت و پاییین و اطرافش که باید زرد و ابی شده بود سفید خالص.بخاطر همین قالبمو عوض کردم ولی واسم نظر بزارین دیگه اخه اینجوری حوصلم سر میره میفهمین که چی میگم بای بای          ...
7 شهريور 1392

اولین روز فوق العاده+کلاس زبان تموم

سلام  به همتون اینم از اولین روز مدرسه ها شنبه که نبودیم دوشنبه رفتیمو و من اصلا فکر نمیکردم گشنم میشه حالا از این بگذریم وقتی میخواستم برم داداشم رفتو جورابای بابا مو دراورد و پوشیدو گفت: ابجیــــــــــــــ منم باهات بیام؟میام . دیگه من تو حیات بودم داداش باهمون جوراب های خیلی بزرگ دمپایی پوشید دیگه گرفتم جوراباشو دراوردم و تا سر کوچه بردم وقتی  سرویس اومد بوسم و کردو گفت به قول خودش خدابس ! وقتی رفتیم مدرسه کلاس داشت شروع میشه و بگم ما 30 ثانیه قبل شروع رسیدیم که باید 10 دقیقه زود تر باشیم! دیگه اومدیم و یهو مدیرمون خانوم کهساری اومد چشمتون روز بد نبینه این قدر این خانوم کهساری سختگیره ...
6 شهريور 1392

یه شنبه ی پر مشغله

سلام به همتون همین الان یه خبر خیلی خوشحال کننده شنیدم که باید بگم یوهووووووووووووووووووووووووو اونم اینه که توی مدرسه منو اوا جومن با هم همکلاسیم.از این موضوع خیلی خوشحال شدم .دوستی ما از کلاس اول شروع شد با اینکه ما اصلا همو نمیشناختیم و با یه دونه پسته شدیم صمیمی ترین دوستای مدرسه مون .کلاس دوم هم مامانامون با هم صمیمی شدن و بعد فهمیدیم باباهای ما صمیمی ترین دوستای هم تو مدرسه و راهنمایی و دبیرستان و سربازی بودن ! و ما  فقط یه بار اونم کلاس چهارم سر یکی از دوستامون یه زنگ باهم قهر کردیم همین تازه نصف یا بیشتر لباسامون مثل همن اخه با هم و از یه جا خرید میکنیم غیر از ما:ایدا /یاسمین(یاسی خودمون که تو بدمینتون...
2 شهريور 1392